متن کامل شاهنامه فردوسی
بدرود کردن کىخسرو به کنیزکان خود
کنیزک بدش چار چون آفتاب
ندیدى کسى چهر ایشان بخواب
ز پرده بتان را بر خویش خواند
همه راز دل پیش ایشان براند
که رفتیم اینک ز جاى سپنج
شما دل مدارید با درد و رنج
نبینید جاوید زین پس مرا
کزین خاک بیدادگر بس مرا
سوى داور پاک خواهم شدن
نبینم همى راه باز آمدن
بشد هوش زان چار خورشید چهر
خروشان شدند از غم و درد و مهر
شخودند روى و بکندند موى
گسستند پیرایه و رنگ و بوى
کنیزک بدش چار چون آفتاب
ندیدى کسى چهر ایشان بخواب
ز پرده بتان را بر خویش خواند
همه راز دل پیش ایشان براند
که رفتیم اینک ز جاى سپنج
شما دل مدارید با درد و رنج
نبینید جاوید زین پس مرا
کزین خاک بیدادگر بس مرا
سوى داور پاک خواهم شدن
نبینم همى راه باز آمدن
بشد هوش زان چار خورشید چهر
خروشان شدند از غم و درد و مهر
شخودند روى و بکندند موى
گسستند پیرایه و رنگ و بوى
ازان پس هر آن کس که آمد بهوش
چنین گفت با ناله و با خروش
که ما را ببر زین سراى سپنج
رها کن تو ما را ازین درد و رنج
بدیشان چنین گفت پر مایه شاه
کزین پس شما را همینست راه
کجا خواهران جهاندار جم
کجا تاج داران با باد و دم
کجا مادرم دخت افراسیاب
که بگذشت زان سان بدریاى آب
کجا دخترم تور ماه آفرید
که چون او کس اندر زمانه ندید
همه خاک دارند بالین و خشت
ندانم بدوزخ درند ار بهشت
مجویید ازین رفتن آزار من
که آسان شود راه دشوار من
خروشید و لهراسب را پیش خواند
از یشان فراوان سخنها براند
بلهراسب گفت این بتان منند
فروزنده پاک جان منند
برین هم نشست اندرین هم سراى
همى دارشان تا تو باشى بجاى
نباید که یزدان چو خواندت پیش
روان شرم دارد ز کردار خویش
چو بینى مرا با سیاوش بهم
ز شرم دو خسرو بمانى دژم
پذیرفت لهراسب زو هرچ گفت
که با دیدهشان دارم اندر نهفت
و زان جایگه تنگ بسته میان
بگردید بر گرد ایرانیان
کز ایدر بایوان خرامید زود
مدارید در دل مرا جز درود
مباشید گستاخ با این جهان
که او بترى دارد اندر نهان
مباشید جاوید جز راد و شاد
ز من جز بنیکى مگیرید یاد
همه شاد و خرم بایوان شوید
چو رفتن بود شاد و خندان شوید
همه نامداران ایران سپاه
نهادند سر بر زمین پیش شاه
که ما پند او را بکردار جان
بداریم تا جان بود جاودان
بلهراسب فرمود تا بازگشت
بدو گفت روز من اندر گذشت