رزم ايرانيان و تورانيان
رفتن ایرانیان به کوه هماون
همه بازگشتند یک سر ز جنگ
ز خویشان روان خسته و سر ز ننگ
سر از کوه بر زد همانگاه ماه
چو بر تخت پیروزه پیروز شاه
سپهدار پیران سپه را بخواند
همى گفت زیشان فراوان نماند
بدانگه که دریاى یاقوت زرد
زند موج بر کشور لاژورد
کسى را که زندهست بىجان کنیم
بریشان دل شاه پیچان کنیم
برفتند با شادمانى ز جاى
نشستند بر پیش پرده سراى
همه شب ز آواى چنگ و رباب
سپه را نیامد بران دشت خواب
همه بازگشتند یک سر ز جنگ
ز خویشان روان خسته و سر ز ننگ
سر از کوه بر زد همانگاه ماه
چو بر تخت پیروزه پیروز شاه
سپهدار پیران سپه را بخواند
همى گفت زیشان فراوان نماند
بدانگه که دریاى یاقوت زرد
زند موج بر کشور لاژورد
کسى را که زندهست بىجان کنیم
بریشان دل شاه پیچان کنیم
برفتند با شادمانى ز جاى
نشستند بر پیش پرده سراى
همه شب ز آواى چنگ و رباب
سپه را نیامد بران دشت خواب
وزین روى لشکر همه مستمند
پدر بر پسر سوگوار و نژند
همه دشت پر کشته و خسته بود
بخون بزرگان زمین شسته بود
چپ و راست آوردگه دست و پاى
نهادن ندانست کس پا بجاى
همه شب همى خسته برداشتند
چو بیگانه بد خوار بگذاشتند
بر خسته آتش همى سوختند
گسسته ببستند و بردوختند
فراوان ز گودرزیان خسته بود
بسى کشته بود و بسى بسته بود
چو بشنید گودرز بر زد خروش
زمین آمد از بانگ اسپان بجوش
همه مهتران جامه کردند چاک
بسر بر پراگند گودرز خاک
همى گفت کاندر جهان کس ندید
به پیران سر این بد که بر من رسید
چرا بایدم زنده با پیر سر
بخاک اندر افگنده چندین پسر
ازان روزگارى کجا زادهام
ز خفتان میان هیچ نگشادهام
بفرجام چندین پسر ز انجمن
ببینم چنین کشته در پیش من
جدا گشته از من چو بهرام پور
چنان نامور شیر خودکام پور
ز گودرز چون آگهى شد بطوس
مژه کرد پر خون و رخ سندروس
خروشى براورد آنگه بزار
فراوان ببارید خون در کنار
همى گفت اگر نوذر پاک تن
نکشتى بن و بیخ من بر چمن
نبودى مرا رنج و تیمار و درد
غم کشته و گرم دشت نبرد
که تا من کمر بر میان بستهام
بدل خستهام گر بجان رستهام
هم اکنون تن کشتگان را بخاک
بپوشید جایى که باشد مغاک
سران بریده سوى تن برید
بنه سوى کوه هماون برید
برانیم لشکر همه همگروه
سراپرده و خیمه بر سوى کوه
هیونى فرستیم نزدیک شاه
دلش بر فروزد فرستد سپاه
بدین من سوارى فرستادهام
ورا پیش ازین آگهى دادهام
مگر رستم زال را با سپاه
سوى ما فرستد بدین رزمگاه
و گر نه ز ما نامدارى دلیر
نماند بآوردگه بر چو شیر
سپه بر نشاند و بنه برنهاد
و زان کشتگان کرد بسیار یاد