کیخسرو
آگه شدن لهراسب از ناپدید شدن کىخسرو
چو لهراسب آگه شد از کار شاه
ز لشکر که بودند با او براه
نشست از بر تخت با تاج زر
برفتند گردان زرّین کمر
بآواز گفت اى سران سپاه
شنیده همه پند و اندرز شاه
هر آن کس که از تخت من نیست شاد
ندارد همى پند شاهان بیاد
مرا هرچ فرمود و گفت آن کنم
بکوشیم بنیکى و فرمان کنم
شما نیز از اندرز او دست باز
مدارید و ز من مدارید راز
گنهکار باشد بیزدان کسى
که اندرز شاهان ندارد بسى
بدو نیک ازین هرچ دارید یاد
سراسر بمن بر بباید گشاد
چو لهراسب آگه شد از کار شاه
ز لشکر که بودند با او براه
نشست از بر تخت با تاج زر
برفتند گردان زرّین کمر
بآواز گفت اى سران سپاه
شنیده همه پند و اندرز شاه
هر آن کس که از تخت من نیست شاد
ندارد همى پند شاهان بیاد
مرا هرچ فرمود و گفت آن کنم
بکوشیم بنیکى و فرمان کنم
شما نیز از اندرز او دست باز
مدارید و ز من مدارید راز
گنهکار باشد بیزدان کسى
که اندرز شاهان ندارد بسى
بدو نیک ازین هرچ دارید یاد
سراسر بمن بر بباید گشاد
چنین داد پاسخ ورا پور سام
که خسرو ترا شاه بر دست نام
پذیرفتهام پند و اندرز او
نیابد گذر پاى از مرز او
تو شاهى و ما یک سره کهتریم
ز راى و ز فرمان او نگذریم
من و رستم زابلى هرک هست
ز مهر تو بر نگسلانیم دست
هر آن کس که او نه برین ره بود
ز نیکى ورا دست کوته بود
چو لهراسب گفتار دستان شنید
بدو آفرین کرد و دم در کشید
چنین گفت کز داور راستى
شما را مبادا کم و کاستى
که یزدان شما را بدان آفرید
که روى بدیها شود ناپدید
جهاندار نیک اختر و شاد روز
شما را سپرد آن زمان نیمروز
کنون پادشاهى جز آن هرچ هست
بگیرید چندانک باید بدست
مرا با شما گنج بخشیده نیست
تن و دوده و پادشاهى یکیست
بگودرز گفت آنچ دارى نهان
بگوى از دل اى پهلوان جهان
بدو گفت گودرز من یک تنم
چوبى گیو و رهام و بىبیژنم
برآنم سراسر که دستان بگفت
جزین من ندارم سخن در نهفت
چنانم که با شاه گفتم نخست
بدین مایه نشکست عهد درست
تو شاهى و ما سر بسر کهتریم
ز پیمان و فرمان تو نگذریم
همه مهتران خواندند آفرین
بفرمان نهادند سر بر زمین
ز گفتار ایشان دلش تازه گشت
ببالید و بر دیگر اندازه گشت
بران نامداران گرفت آفرین
که آباد بادا بگردان زمین
گزیدش یکى روز فرخنده تر
که تا برنهد تاج شاهى بسر
چنانچون فریدون فرخ نژاد
برین مهرگان تاج بر سر نهاد
بدان مهرگان گزین او ز مهر
کزان راستى رفت مهر سپهر
بیاراست ایوان کىخسروى
بپیراست دیوان او از نوى
چنینست گیتى فراز و نشیب
یکى آورد دیگرى را نهیب
ازین کار خسرو ببیرون شدیم
سوى کار لهراسب باز آمدیم
بپیروزى شهریار بلند
کزویست امّید نیک و گزند
بنیکى رساند دل دوستان
گزند آید از وى بناراستان