صوفی بیا که آینه صافیست جام را تا بنگری صفای…
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست…
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به…
المنه لله که در میکده باز است زان رو که…
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه…
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست تاب آن…
ساقیا برخیز و درده جام را خاک بر سر کن…
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق…
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است وز…
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است به…