شعراقرن هفتم هجری 582 الی 679 شمسی
زندگی نامه جلالالدین محمد بلخی ملقب به مولانا
جلالالدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی معروفبه جلالالدین محمد بلخی، مولوی، مولانا، جلالالدین رومی و رومی از مشهورترین شاعران فارسیزبان ایرانی است. نامش محمد و لقبش در دوران زندگی خود «جلالالدین» و گاهی «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» بوده و لقب «مولوی» در قرنهای بعد برای وی به کار رفته و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. خانوادهٔ وی از خانوادههای محترم بلخ بود و پدرش هم از سوی مادر به قولی دخترزادهٔ سلطان محمد خوارزمشاه بود، هرچند «بدیعالزمان فروزانفر» از مولویشناسان نامدار با ارائهٔ دلایل کافی این نظریه را رد کردهاست.
آغاز زندگی
مولاناجلالالدین محمد بلخی در ۱۵ مهرماه ۵۸۶ – ۶ ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری – در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروفبه بهاءالدین ولد و سلطانالعلما، از بزرگان صوفیه و عارفان بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی میپیوست. وی در عرفان و سلوک سابقهای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. سلطانالعلما احتمالاً در سال ۵۹۲ – ۶۱۰ هجری – همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچید و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. در طول سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر آنجا بود و علاءالدین کیقباد پیکی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطانالعلما در حدود سال ۶۰۹ – ۶۲۸ هجری – جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلالالدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.
همه کردند رو به فرزندش که تویی در جمال مانندش
شاه ما زین سپس تو خواهی بود از تو خواهیم جمله مایه و سود
سید برهانالدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطانالعلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باخته است. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شود. مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهانالدین جان باخت.
بود در خدمتش به هم نه سال تا که شد مثل او به قال و به حال
شمس
مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود شد و مریدان و مردم از وجودش بهرهمند بودند تا اینکه شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی در ۱۶ آذر ۶۲۳ – ۲۶ جمادیالاخر ۶۴۲ هجری – نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد. در این ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالیترین نتایج اندیشه بشری است. و مولانا حال خود را چنین وصف میکند:
زاهد بودم ترانه گویم کردی سر حلقهٔ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم بازیچهٔ کودکان کویم کردی
پیوستن شمس به مولانا
روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد(ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» مولانا اندیشید و گفت: «بایزید تنگ حوصله بود به یک جرعه عربده کرد. محمد دریانوش بود به یک جام عقل و سکون خود را از دست نداد.»پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمدهام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله میتوانی رسید؟
ونگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و اینبار مزاحم را از شانههایم بردار.»
شمس در حدود سال ۶۲۳ – ۶۴۲ هجری – به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور عرفانی پرداخت. کسی نمیداند شمس به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کردهاند که او از حیث دانش و فن بیبهره بودهاست که نوشتههایش او بهترین گواه بر دانش گستردهاش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.
غروب موقت شمس
مریدان که میدیدند که مولانا مرید ژندهپوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمیکند، به فتنهجویی روی آوردند و به شمس ناسزا میگفتند و تحقیرش میکردند. شمس از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در ۲۷ اسفند ماه ۶۲۴ – ۲۱ شوال ۶۴۳ هجری – هنگامیکه مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچید. مولانا از غایب بودن شمس ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزشها خواستند.
پیش شیخ آمدند لابهکنان که ببخشا مکن دگر هجران
توبهٔ ما بکن ز لطف قبول گرچه کردیم جرمها ز فضول
مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس را به قونیه باز گردانند. شمس بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.
غروب دائم شمس
پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس را از سر گرفتند. شمس از کردارهایشان رنجید تاجاییکه که به سلطان ولد شکایت کرد:
خواهم این بار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم من
همه گردند در طلب عاجز ندهد کس نشان ز من هرگز
چون بمانم دراز، گویند این که ورا دشمنی بکشت یقین
او سرانجام بیخبر از قونیه رفت و ناپدید شد و از تاریخ سفر و چگونگی آن کسی چیزی نمیداند.
شیدایی مولانا
مولانا در دوری شمس ناآرام شد و روز و شب به سماع پرداخت و حال آشفتهاش در شهر بر سر زبانها افتاد.
روز و شب در سماع رقصان شد بر زمین همچو چرخ گردان شد
مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس را نیافت؛ ولی حقیقت شمس را در خود یافت و دریافت که آنچه به دنبالش است در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذرهای در آفتاب پر انوار او میگشتند و چرخ میزدند. مولانا سماع را وسیلهای برای تمرین رهایی و گریز میدید. چیزی که به روح کمک میکرد تا دررهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده میدارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید. چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس را نیافت و به قونیه بازگشت.
مولانا و صلاحالدین زرکوب
مولانا همچون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمیگردد و حق در همهٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهانتاب از کدامین کرانه سر برون میآورد و از وجود چه کسی نمایان میشود.
روزی مولانا از کنار زرکوبان میگذشت. از آواز ضرب او به چرخ در آمد و شیخ صلاحالدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود. بدین ترتیب مولانا شیفته صلاحالدین شد و شیخ صلاحالدین زرکوب جای خالی شمس را تا حدودی پر کرد. صلاحالدین مردی عامی و درسنخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت میکرد. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود را به ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب میدانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چارهساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاحالدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان باخت و در قونیه دفن شد.
مولانا و حسامالدین چلبی
حسامالدین چلبی معروف به اخی ترک از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. مولانا با او نیز ۱۰ سال همنشین بود.
درگذشت مولانا
آرامگاه مولوی در قونیه، ترکیهمولانا، پس از مدتها بیماری در پی تبی سوزان در ۳ دی ماه ۶۵۲ – ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری – درگذشت.
در آن روز پرسوز، قونیه در یخبندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی میگوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:
بعد چل روز سوی خانه شدند همه مشغول این فسانه شدند
روز و شب بود گفتشان همه این که شد آن گنج زیر خاک دفین
آثار منظوم :
مثنوی معنوی
مولانا کتاب مثنوی معنوی را با بیت «بشنو از نی چون حکایت میکند/از جداییها شکایت میکند» آغاز میکند. در مقدمهٔ عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود مولانا است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده میشود
مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از آن رو که از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفتهاست: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.
نکته دیگری در مورد این کتاب وجود دارد و آن این است که این کتاب (بجز در ۳۵ بیت نخست آن که به «نی نامه» معروف است) مجموعه اشعار فیالبداههای است که وی به روی منبر می سروده تا به مردم با زبان شعر و داستان نکاتی را بیاموزد.
بشنو از نی چون حکایت میکند واز جداییها شکایت میکند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
آدمی فربه شود از راه گوش جانور فربه شود ازحلق و نوش
آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پردهاست بر درگاه جان
آزمودم مرگ من در زندگی است چون رهم زین زندگی، پایندگی است
آفت ادراک آن حال است و قال خون به خون شستن محال است و محال
آب کم جو تشنگی آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست
آنچه اندر آینه بیند جوان پیر اندر خشت بیند بیش از آن
از پی هر گریه آخر خنده ایست مرد آخربین مبارک بنده ایست
از محبت، نار نوری میشود وز محبت، دیو حوری میشود
ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد یعنی او از اصل این زر بوی برد
مرگ تبدیلی که در نوری روی نه چنان مرگی که در گوری روی
ای که تو از ظلم چاهی میکنی از برای خویش دامی میتنی
این جهان کوهاست و فعل ما ندا باز گردد این نداها را صدا
پا تهی گشتن بهاست از کفش تنگ رنج قربت به که اندر خانه جنگ
پس کلوخ خشک در جو کی بود؟ ماهیی با آب، عاصی کی شود؟
پیش چشمت داشتی شیشه کبود زان جهت عالم کبودت مینمود
پیش مؤمن کی بود این قصه خوار قدر عشق گوش، عشق گوشوار
تا که احمق باقی است اندر جهان مرد مفلس کی شود محتاج نان
تیغدادن در کف زنگی مست به که آید علم، ناکس را بدست
چون زخود رستی همه برهان شدی چون که گفتی بندهام سلطان شدی
چون که دندان تو را کرم اوفتاد نیست دندان بر کنش ای اوستاد
زآنهمه بانگ و علا لای سگان هیچ واماند ز راهی کاروان؟
سخـتگیری و تعصـب خامی است تا جنینی کار خونآشامی است
شب غلط بنماید و مبدل بسی دید صائب شب ندارد هرکسی
صورت زیبا نمیآید به کار حرفی از معنی اگر داری بیار
ظالم آن قومی که چشمان دوختند وز سخنها عالمی را سوختند
عاقبت جوینده یابنده بود چونکه در خدمت شتابنده بود
عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود
عقل از سودای او کور است و کر نیست از عاشق کسی دیوانهتر
عقل اول راند بر عقل دوم ماهی از سر گنده گردد نی ز دم
عقل تا تدبیر و اندیشه کند رفته باشد عشق تا هفتم سما
عقل تا جوید شتر از بهر حج رفته باشد عشق بر کوه صفا
کرد مردی از سخن دانی سؤال حق و باطل چیست ای نیکومقال
دیوان شمس
غزلیات و «دیوان شمس» (یا دیوان کبیر)، محبوبیت فراوانی کسب کردهاند. درصد ناچیزی از این غزلیات به زبانهای عربی و ترکی است و عمده غزلیات موجود در این دیوان به زبان پارسی سروده شدهاند.
ای باد خوش که از چمن عشق میرسی برمن گذر که بوی گلستانم آرزوست
خنک آن چشم که گوهر زخسی بشناسد خنک آن قافلهای کو بودش دوست خفیر
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیـو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما گفت آن که یافت مینشود آنم آرزوست
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
شتران مست شدستند، ببین رقص جمل ز اشتر مست که جوید ادب و علم و هنر
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست هرچه گفت و گوی خلق آن ره، ره عشاق نیست
شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست
عقل، بند ِ رهروان و عاشقان است ای پسر بند بشکن، ره عیان اندر عیانست ای پسر
هرکه را نبض عشق مینجهد گر فلاطون بود، تواش خر گیر
هر سری کو ز عشق پر نبود آن سرش را زدم مؤخر گیر
رباعیات
مولانا در کنار «دیوان شمس» و شعرهایش در «مثنوی معنوی»، رباعیات عاشقانهای نیز سرودهاست. برای نمونه:
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود جوینده عشق بیعدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود
***
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت نامیست زمن باقی و دیگر همه اوست
آثار منثور
فیه ما فیه
مجالس سبعه
مکاتیب
سال جهانی مولانا
مولانا در ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورهای غربی بسیار پرطرفدار است. یادبودی به مناسبت درگذشت یکی از اساتید و هیئت علمی کالج سن آنتونیو مزین به اشعار مولانا شدهاست. یونسکو با پیشنهاد ترکیه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامیدهاست
رویدادهای سال مولانا
در این سال تمبر مولانا با نمایی از استاد بهزاد در آمریکا منتشر شد.
در روزهای ۶ تا ۱۰ آبان ۱۳۸۶، کنگره بزرگداشت هشتصدمین سال تولد مولانا با شرکت اندیشمندانی از ۳۰ کشور جهان در سه شهر تهران، تبریز و خوی برگزار شد. ریاست آن را غلامعلی حداد عادل بر عهده داشت. حدود ۴۵۰ مقاله به این کنگره ارسال شده بود و ۲۸۰ استاد و پژوهشگر در آن به ارائهٔ مقاله پرداختند. در حاشیهٔ این کنگره محمود فرشچیان از تابلوی مینیاتور شمس و مولوی پردهبرداری کرد.
برگزاری همایش بینالمللی داستانپردازی مولوی در روزهای ۶ و ۷ آبان ۱۳۸۶، در مرکز همایشهای بین المللی صداوسیما.
برگزاری مراسم هشتصدمین سالروز تولد مولانا در سازمان ملل.
ترکیه در برنامههایی که به مناسبت سال جهانی مولانا برگزار کردهاست، تلاش کردهاست که مولانا را به عنوان یک چهره فرهنگی کشور خود به دنیا معرفی کند. در این میان کمتوجهی مقامات ایران در کنار تشدید انزوای ایران در سالهای اخیر، در موفقیت دولت ترکیه نقش فراوانی داشتهاست و این در صورتی است که به قول دکتر میرجلالالدین کزازی: بزرگداشت مولانا را توسط دوستانمان در ترکیه به فال نیک میگیریم، اما نباید فراموش کنیم که این بزرگ مرد ادبیات جهان، نخست به ما (ایرانیان) تعلق دارد و سپس به دیگران. نباید کوتاهی کنیم.
همچنین مولانا در مثنوی معنوی پیرامون سخن گفتن به پارسی گفته:
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان دیگر است
.
مولانا جلال الدین محمد (بلخی) نه ایرانی چون چغرافیای بلخ میدانیم کجاست .درثانی کوشش نکنیم مولانای بزرگ بلخ را شیعه بدانیم اگر اشعار این بزرگمرد را مرور کنیم میبینیم که هیچ گرایشی به شیعه و تعصب مذهب شیعیان را نداشته و چهار خلیفه بزرگ اسلام را قبول داشته و یک سنی مذهب کامل بوده .مرسی تشکر
اما زندگی مولانا به سه دوره تقسیم می شود اگر منظور شما دوره اول است.که مولانا متکلم بود عقیده شما درست است اما آنچه تاریخ و اشعار او نشان می دهد در باب دو دوره دیگر جای بحث وجود دارد و گمان نمی کنم چنینین بوده باشد
در باب ایرانی بودن او منظور مرز کشی های امروزی نیست. بحث زبان است که در آن دوره بحث ترک و فارس و عرب مورد بحث بوده که ایشان فارس به معنای اعم کلمه بوده اند
مولوی از قوم ازبک و تر تبار بود
عالی بود من که خیلی خوشم اومد کامل هم بود
مرسی خیلی کامل بود
خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییی
سایت خوبی دارید ازتون ممنونم
Very good