دسته‌ها
هوشنگ

آبادانى و آرامش شهرها هنگام پادشاهى هوشنگ

چو بشناخت آهنگرى پیشه کرد

از آهنگرى ارّه و تیشه کرد

چو این کرده شد چاره آب ساخت

ز دریایها رودها را بتاخت‏

بجوى و برود آبها راه کرد

بفرخندگى رنج کوتاه کرد

چراگاه مردم بدان بر فزود

پراگند پس تخم و کشت و درود

برنجید پس هر کسى نان خویش

بورزید و بشناخت سامان خویش‏

بدان ایزدى جاه و فرّ کیان

ز نخچیر گور و گوزن ژیان‏

جدا کرد گاو و خر و گوسفند

بورز آورید آنچه بد سودمند

دسته‌ها
هوشنگ

بنیاد نهادن جشن سده

یکى روز شاه جهان سوى کوه

گذر کرد با چند کس همگروه‏

پدید آمد از دور چیزى دراز

سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز

دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون

ز دود دهانش جهان تیره‏گون‏

نگه کرد هوشنگ با هوش و سنگ

گرفتش یکى سنگ و شد تیز چنگ‏

بزور کیانى رهانید دست

جهان سوز مار از جهانجوى جست‏

بر آمد بسنگ گران سنگ خرد

همان و همین سنگ بشکست گرد

دسته‌ها
هوشنگ

هوشنگ

جهاندار هوشنگ با راى و داد

بجاى نیا تاج بر سر نهاد

بگشت از برش چرخ سالى چهل

پر از هوش مغز و پر از راى دل‏

چو بنشست بر جایگاه مهى

چنین گفت بر تخت شاهنشهى‏

که بر هفت کشور منم پادشا

جهاندار پیروز و فرمانروا

بفرمان یزدان پیروزگر

بداد و دهش تنگ بستم کمر

و زان پس جهان یک سر آباد کرد

همه روى گیتى پر از داد کرد