چو بر تخت بنشست فرخ قباد
کلاه بزرگى بسر بر نهاد
سوى طیسفون شد ز شهر صطخر
که آزادگان را بدو بود فخر
چو بر تخت پیروز بنشست گفت
که از من مدارید چیزى نهفت
شما را سوى من گشادست راه
بروز سپید و شبان سیاه
بزرگ آن کسى کو بگفتار راست
زبان را بیاراست و کژّى نخواست
چو بخشایش آرد بخشم اندرون
سر راستان خواندش رهنمون