انوشیروان
دژها گرفتن نوشین روان در بوم روم
چنین تا بیامد بران شارستان
که شوراب بد نام آن کارستان
بر آوردهاى دید سر بر هوا
پر از مردم و ساز جنگ و نوا
ز خارا پى افگنده در قعر آب
کشیده سر باره اندر سحاب
بگرد حصار اندر آمد سپاه
ندیدند جایى بدرگاه راه
برو ساخت از چار سو منجنیق
بپاى آمد آن باره جاثلیق
بر آمد ز هر سوى دز رستخیز
ندیدند جایى گذار و گریز
چنین تا بیامد بران شارستان
که شوراب بد نام آن کارستان
بر آوردهاى دید سر بر هوا
پر از مردم و ساز جنگ و نوا
ز خارا پى افگنده در قعر آب
کشیده سر باره اندر سحاب
بگرد حصار اندر آمد سپاه
ندیدند جایى بدرگاه راه
برو ساخت از چار سو منجنیق
بپاى آمد آن باره جاثلیق
بر آمد ز هر سوى دز رستخیز
ندیدند جایى گذار و گریز
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
شد آن باره دز بکردار دشت
خروش سواران و گرد سپاه
ابا دود و آتش بر آمد بماه
همه حصن بىتن سر و پاى بود
تن بىسرانشان دگر جاى بود
غو زینهارى و جوش زنان
بر آمد چو زخم تبیره زنان
از ایشان هر آن کس که پر مایه بود
بگنج و بمردى گرانپایه بود
ببستند بر پیل و کردند بار
خروش آمد و ناله زینهار
نبخشود بر کس بهنگام رزم
نه بر گنج دینار بر گاه بزم
و زان جایگه لشکر اندر کشید
بره بر دزى دیگر آمد پدید
که در بند او گنج قیصر بدى
نگهدار آن دز توانگر بدى
که آرایش روم بد نام اوى
ز کسرى بر آمد بفرجام اوى
بدان دز نگه کرد بیدار شاه
هنوز اندرو نارسیده سپاه
بفرمود تا تیرباران کنند
هوا چون تگرگ بهاران کنند
یکى تاجور خود بلشکر نماند
بران بوم و بر خار و خاور نماند
همه گنج قیصر بتاراج داد
سپه را همه بدره و تاج داد
بر آورد زان شارستان رستخیز
همه بر گرفتند راه گریز
خروش آمد از کودک و مرد و زن
همه پیر و برنا شدند انجمن
بپیش گرانمایه شاه آمدند
غریوان و فریادخواه آمدند
که دستور و فرمان و گنج آن تست
بروم اندرون رزم و رنج آن تست
بجان ویژه زنهار خواه توایم
پرستار فرّ کلاه توایم
بفرمود پس تا نکشتند نیز
بر ایشان ببخشود بسیار چیز