انوشیروان
اندر آرام یافتن جهانیان از آیین نوشین روان
چو کسرى بیامد بر تخت خویش
گرازان و انباز با بخت خویش
جهان چون بهشتى شد آراسته
ز داد و ز خوبى پر از خواسته
نشستند شاهان ز آویختن
بهر جاى بیداد و خون ریختن
جهان پر شد از فرّه ایزدى
ببستند گفتى دو دست از بدى
ندانست کس غارت و تاختن
دگر دست سوى بدى آختن
جهانى بفرمان شاه آمدند
ز کژّى و تارى براه آمدند
چو کسرى بیامد بر تخت خویش
گرازان و انباز با بخت خویش
جهان چون بهشتى شد آراسته
ز داد و ز خوبى پر از خواسته
نشستند شاهان ز آویختن
بهر جاى بیداد و خون ریختن
جهان پر شد از فرّه ایزدى
ببستند گفتى دو دست از بدى
ندانست کس غارت و تاختن
دگر دست سوى بدى آختن
جهانى بفرمان شاه آمدند
ز کژّى و تارى براه آمدند
کسى کو بره بر درم ریختى
ازان خواسته دزد بگریختى
ز دیبا و دینار بر خشک و آب
برخشنده روز و بهنگام خواب
بپیوست نامه بهر کشورى
بهر نامدارى و هر مهترى
ز بازارگانان ترک و ز چین
ز سقلاب و هر کشورى همچنین
ز بس نافه مشک و چینى پرند
از آرایش روم و ز بوى هند
شد ایران بکردار خرم بهشت
همه خاک عنبر شد و زرّ خشت
جهانى بایران نهادند روى
بر آسوده از رنج و ز گفت و گوى
گلابست گویى هوا را سرشک
برآسوده از رنج مرد و پزشک
ببارید بر گل بهنگام نم
نبد کشتورزى ز باران دژم
جهان گشت پر سبزه و چارپاى
در و دشت گل بود و بام سراى
همه رودها همچو دریا شده
بپالیز گلبن ثریا شده
بایران زبانها بیاموختند
روانها بدانش برافروختند
ز بازارگانان هر مرز و بوم
ز ترک و ز چین و ز سقلاب و روم
ستایش گرفتند بر رهنماى
فزایش گرفت از گیا چارپاى
هر آن کس که از دانش آگاه بود
ز گویندگان بر در شاه بود
رد و موبد و بخردان ارجمند
بداندیش ترسان ز بیم گزند
چو خورشید گیتى بیاراستى
خروشى ز درگاه برخاستى
که اى زیردستان شاه جهان
مدارید یک تن بد اندر نهان
هر آن کس که از کار دیدهست رنج
نیابد باندازه رنج گنج
بگویند یک سر بسالار بار
کز آن کس کند مزد او خواستار
و گر فامخواهى بیاید ز راه
درم خواهد از مرد بىدستگاه
نباید که یابد تهیدست رنج
که گنجور فامش بتو زد ز گنج
کسى کو کند در زن کس نگاه
چو خصمش بیاید بدرگاه شاه
نبیند مگر چاه و دار بلند
که با دار تیرست و با چاه بند
و گر اسب یابند جایى یله
که دهقان بدر بر کند زان گله
بریزند خونش بران کشتمند
برد گوشت آن کس که یابد گزند
پیاده بماند سوارش ز اسب
بپوزش رود نزد آذر گشسب
عرض بسترد نام دیوان اوى
بپاى اندر آرند ایوان اوى
گناهى نباشد کم و بیش ازین
ز پستر بود آنک بد پیش ازین
نباشد بران شاه همداستان
بدر بر نخواهد جز از راستان
هر آن کس که نپسندد این راه ما
مبادا که باشد بدرگاه ما