روایت کتزیاسکورش

سرنوشت ایشتوویگو و خاندانش

نوشته نیکلاس دمشقی در اینجا پایان می رسد و بازمانده روایت کتزیاس بنابر نوشته فیتیوس چنین است :

استی بریس – استواگس – یاوری چند جز چند تن از نگهبانان کاخ و دخترش آموتیس و شوهر او اسپی تاماس نیافت ولی اینان چنان از او نگهداری کردند که کورش چون پایتخت ماد را گشود هرچه از استی بریس بیشتر جست کمتر یافت پس بفرمود تا بچه های آموتیس را شکنجه کنند تا نهانگاه پادشاه را نشان دهند . استی بریس تاب نیاورد شکنجه شدن نوادگانش را ببیند و خود را به دست کورش سپرد تا نوادگانش را رهائی بخشد . کورش در آغاز با وی به سختی رفاتر کرد و ازارش داد لیکن پس از آن پشیمان شد و او را گرامی داشت و به فرمانروائی بَرکانه – وَرکانه یا گرگان – فرستاد .

وی سپس اسپی تاماس را کشت و آموتیس را به زنی گرفت . پس از چندی این بانو هوس دیدار پدرش را کرد کورش خواجه ای پتی سیکال نام را به دنبال استی بریس فرستاد . هی بریس که از پادشاه پیشین ماد دل خوشی نداشت خواجه را فریفت او را بفرمود که استی بریس را در راه نابود سازد . وی هم آن نگون بخت  رادر کویری انداخت و رفت . بخواست آسمانی شیری چند به پاسبانی کالبد استی بریس امدند و چون آموتیس خوابی درباره پدر دید و دانست که اورا سر به نیست کرده اند خواجه را پوست کندو هی بریس نیز از ترس وی ده روز لب به غذا نزد تا به مرد .

کورش به جستجوی کالبد پدر زنش رفت و دید که چند شیر ان را پاس میدارند . پس ان را بر گرفت و با شکوه و بزرگداشت شاهانه به خاکش سپرد.

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *