باب هشتم در شکر بر عافیت
یکی کرد بر پارسایی گذر
یکی کرد بر پارسایی گذر
به صورت جهود آمدش در نظر
قفایی فرو کوفت بر گردنش
ببخشید درویش پیراهنش
خجل گفت کآنچ از من آمد خطاست
ببخشای بر من، چه جای عطاست؟
به شکرانه گفتا به سر بیستم
که آنم که پنداشتی نیستم
نکو سیرت بی تکلّف برون
به از نیکنام خراب اندرون
به نزدیک من شبرو راهزن
به از فاسق پارسا پیرهن
.