باب اول در عدل و تدبیر و رای

به تدبیر جنگ بد اندیش کوش

به تدبیر جنگ بد اندیش کوش

مصالح بیندیش و نیت بپوش

منه در میان راز با هر کسی

که جاسوس همکاسه دیدم بسی

سکندر که با شرقیان حرب داشت

درخیمه گویند در غرب داشت

چو بهمن به زاولستان خواست شد

چپ آوازه افکند و از راست شد

اگر جز تو داند که عزم تو چیست

بر آن رای و دانش بباید گریست

کرم کن، نه پرخاش و کی نآوری

که عالم به زیر نگین آوری

چو کاری برآید به لطف و خوشی

چه حاجت به تندی و گردن کشی؟

نخواهی که باشد دلت دردمند

دل درمندان برآور زبند

به بازو توانا نباشد سپاه

برو همت از ناتوانان بخواه

دعای ضعیفان امیدوار

ز بازوی مردی به آید به کار

هر آن کاستعانت به درویش برد

اگر بر فریدون زد از پیش برد

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *