شبی دعوتی بود در کوی من
ز هر جنس مردم در او انجمن
چو آواز مطرب برآمد ز کوی
به گردون شد از عاشقان های و هوی
پری پیکری بود محبوب من
بدو گفتم ای عالم آشوب من
چرا با رفیقان نیائی به جمع
که روشن کنی مجلس ما چو شمع؟
شنیدم که می رفت و با خویشتن
همی گفت آن لُعبت سیم تن
محاسن چو مردان نداری به دست
نه مردی بود پیش مردان نشست
.