باب ششم در قناعت

شکم صوفیی را زبون کرد و فرج

شکم صوفیی را زبون کرد و فرج

دو دینار بر هر دوان کرد خرج

یکی گفتش از دوستان در نهفت

چه کردی بدین هر دو دینار؟ گفت

به دیناری از پشت راندم نشاط

به دیگر، شکم را کشیدم سماط

فرومایگی کردم و ابلهی

که این پر نگشت ونشد آن تهی

غذا گر لطیف است و گر سرسری

چو دیرت به دست اوفتد خوش خوری

سر آنگه به بالین نهد هوشمند

که خوابش به قهر آورد در کمند

مجال سخن تا نیابی مگوی

چو میدان نبینی نگهدار گوی

وز اندازه بیرون، مرو پیش زن

نه دیوانه ای تیغ بر خود مزن

به بی رغبتی شهوت انگیختن

به رغبت بود خون خود ریختن

برو اندرونی بدست آر پاک

شکم پر نخواهد شد الا به خاک

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *