باب سوم در عشق و مستی و شور

یکی پنجه ی آهنین راست کرد

یکی پنجه ی آهنین راست کرد

که با شیر زورآوری خواست کرد

چو شیرش به سرپنجه در خود کشید

دگر زور در پنجه در خود ندید

یکی گفتش آخر چه خسبی چو زن؟

به سرپنجه آهنینش بزن

شنیدم که مسکین در آن زیر گفت

نشاید بدین پنجه با شیر گفت

چو بر عقل دانا شود عشق چیر

همان پنجه آهنین است و شیر

تو در پنجه شیر مرد اوژنی

چه سودت کند پنجه ی آهنی؟

چو عشق آمد از عقل دیگر مگوی

که در دست چوگان اسیرست گوی

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *