شعرامعاصرنویسندگان

زندگی نامه احمد گلچین معانی متخلص به گلچین

احمد گلچین معانی متخلص به گلچین فرزند علی اکبر از شاگردان بزرگ معاصر است . وی در سال ۱۲۹۵ در تهران متولد شد . پس از پایان دوران تحصیل ابتدایی و متوسطه در سال ۱۳۱۳ در اداره ثبت اسناد و مدارک به خدمت مشغول شد و ضمن انجام خدمت دولتی به همکاری با روزنامه و مجله های کشور پرداخت و اشعار سیاسی و فکاهی خود را با نام های مستعار سیمرغ ، سجاف دفتر ، اشعر الممالک ، شاعر باشی ، لجباز ، توچه ، سارق دیوار در روزنامه های ایران منتشر کرد .در انجمن ادبی حکیم نظامی به مدیریت وحید دسگیری و انجمن ادبی فرهنگستان عضویت داشت و سال ها دبیر اول و رئیس دبیر خانه انمن ادبی فرهنگستان بود.

از سال ۱۳۳۰ الی ۱۳۳۸ بعا از ظهر ها در کاتبخانه ملی ملک در تهران به کتابداری اشتغال داشت و در سال ۱۳۳۸ به کتابخانه مجلس شورای ملی منتقل شد و در افند ۱۳۴۲ بازنشسته شد

از سال ۱۳۴۳ الی ۱۳۵۵  به سمت کارشناس امور گتابخانه ها و مشاور فرهنگی نیابت تولیت آستان قدس رضوی در مشهد به خدمت اشتغال داشت

وفات این شاعر پژوهشگر در سال ۱۳۷۷ در تهران اتفاق افتاد

آثار :

دیوان اشعار

گلزار معانی

رساله تحقیقی گلشن راز

شهر آشوب در شعر فارسی

تذکره پیمانه

کاروان هند

شرح دیباچه انیس الارواح در موسیقی با شواهد منظوم

تصحیح و چاپ لطایف الطوایف تالیف فخرالدین علی صفی بیهقی

تصحیح و چاپ تذکره منظوم رشهسروذه محمد باقر رشح اصفهانی

تصحیح و چاپ تاریخ ملازاده در ذکر مزارات بخارا

تصحیح و چاپ تذکره میخانه تالیف ملا عبدالنبی فخر الزمانی قزوینی

تصحیح و چاپ کنوزالاسرار و رموز الاحرار

شرح منظوم اسوانح  فی العشق شیخ احمد غزالی

چند مجلد ار فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی

رساله در بیانکاغذ و مرکب و رنگ های الوان

 

از روی کتاب کودکی  خواند             ایران   وطن   عزیز   ما   است

گفتاکه معلمش بگو ماست               ما  است  مخوان  که  ناروا  است

شاگردک   بینوا    ندانست              که ماست جدا وطن جدا است

وز گفتن ماست رو ترش کرد          که ماست جدا وطن جداست

گفتا اگر وطن بود ماست                ماک و مرقش بگو کجاست

استاد  که  مرد  زیرکی بود             چون دید که پرسشی بجا است

گفتش که گر آبکی است این ماست    بشنو که بگویمت چرا است

اکنون که اساس ماست مالی           بنیان کن خلق بینوا است

 وز جمله حقوق خویش محروم       این قوم به ضعف مبتلا

ماک و مرغی که دارد این ماست     در سفره چرب اغنیا است

ترشیده و چرخ کرده اش نیز         قوت شب و روز هر گدا است

گر خاصیتی بود در این ماست        البته نصیب اقویا است

کار ضعفا همیشه کشکی است        زین ماست کشان بی حیا است

گر ماو توایم شلتر از ماست          گر ماست شل است از خود ماست 

 

دیدی ای ماه که شمع شب تارم نشدی           تانگشتی زغمم شمع مزارم نشدی

بی خبر از برمن رفتی واین دردم گشت         که خبردار ز دشواری  کارم  نشدی

روی برتافتی و پشت و پناه دل من             نشدی کز همه جا رو به تو آرم نشدی

زاریم دیدی و آنقدر تغلا کردی                  که خبردار ز حال دل زارم نشدی

غافل از یاد تو بودم که نگشتی یارم           یا بدیدی که غم روی تو دارمم نشدی

یاد آن عهد که از یکدلی و یک جهتی        لحظه ای دور از آغش و کنارم نشدی

 

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن