روزنامه نگارشعرامعاصر

زندگی نامه محمد علی افراشته

محمد علی افراشته در سال ۱۲۸۷ در روستای باز قلعه رشت به دنیا آمد . او از جوانی وارد مبارزه های سیاسی شد و در فاصله سال های ۱۳۲۹ الی ۱۳۳۲ روزنامه فکاهی به نام چلنگر – قفل و کلید ساز – را منتشر ساخت.

افراشته به زبان گیلکی نیز اشعاری سروده است . در سال ۱۳۲۴ مجموعه شعری از او به نام آی گفتی منتشر شد . دیوان او در سال ۱۳۵۸ به چاپ رسید

اشرافته پس از سقوط رضا خان با پشتوانه ای که از تجارب طنز در روزنامه های « امید » و « توفیق»  داشت روزنامه ای با نام چلنگر را در روز های پایانی سال ۱۳۲۹ منتشر ساخت و دوره جدیدی از ادبیات کاگری را با سبک و روش ملا نصرالدین و بالاخص میرزا علی اکبر صابر آغاز نمود . در دوره مشروطه طنز او را به مثابه سلاح برنده انقلابیون مورد استقبال طبقات زحمتکش قرار گرفت

نویسندگان چلنگر و در راس آنها افراشته رئالیسم ساده ای را در آثار خود مورد استفاده قرار میدادند که همانا سادگی محض و همسویی با فرهنگ و زبان عوام بود .

افراشته تحت تاثیر الگوهای صابر ، آدم های محروم ، تو سری خورده ، نفرین شدهو اواره شهر و روستا را به عنوان سوژه اصلی پیش رو قرار داد . افراشته هرگز به فکر آرایش کلام نبود او گاهی از زبان کارفرما و صاحب کارخونه و گاهی از زبان مالک و گاهی از زبان کشاورز ف به تشریح دردهای اجتماع می پرداخت . موضوعاتی که برای بسیاری از شعرا و نویسندگان عادی مینمود .برای وی شعر آفرین وبد و باعث خلق آثاری چون آی گفتی ، برف فقرا و برف اغنیا و .. می شد .

زبان افراشته با مخاطب خود بدون حشو و زواد بود  او باری بیان مقصود از آوردن هیچ واژه و اصطلاحی دریغ نداشت و حتی گاه وزن را با شدت و ضعفای حرکتهای آوایی و نه آهنگ عروضی به کار میبرد . با همه این اوصاف شعر افراشته شعری است سهل و آسان ، ابزار بیان و نماد های تشبیه او تماما در حوزه گفاتری صنف و طبقه ایی است که مخاطب شاعر است .

در کل افراشته با بیان اندیشه های اجتماعی ، اشعارش را در سیری منطقی که دارای نتیجه گیری مشخص باشد . سوق میدهد و این اشعار از بهترین نمونه های طنز در ادبیات معاصر به حساب می آید

 

  برف از نگاه اغنیا :

توی این برف چه خوب است شکار، آی گفتی          گردش اندر کوههــــا ، رو تپــــه ها، آی گفتی

ران آهویی و سیخـی و کباب و دم و دود                اسکی و ویسکی و آجیل آچار، آی گفتی

مو طلا دلبر زاغ و تپل و ســــرخ و سفید               یا سیه چشم و سیه چرده نگار، آی گفتی

بیش از اندازه معمول نباشـــــــــــــــــــد لاغر          چاق باشد، نه که چون اسب مجار، آی گفتی

ضرب تهرانی و آواز قمر، ساز صبــــــــا              رقص شرقی و غزل های بهار، آی گفتی

با تلنگر، به لب میز غــــــــــذا، تق تق تق             پنجه های مانیکور، گرم به کار، آی گفتی

دست، قفل کمر و پنجه بهـــم موقع رقص              سر پا، دو به دو و چار به چـار، آی گفتی

ویسکی و کتلت و کنیاک فراوان خـوردن             یله دادن به سر و سینــــــــــــــــــه یار، آی گفتی

به به، ای برف، چه خوبی تو، چه لوسی، ماهی     زینت محفل مایی تو، ببار، آی گفتی

 

و اما برف فقرا…

توی این برف چه خوب است الو، آی گفتی          یک بغل، نصف بغل، هیـــــزم مو، آی گفتی

زیر یک سقف، ولو بی در و پیکر، جایی            تا در این برف نباشیـــــــم ولو، آی گفتی

منقلی تا که در آن خاکه زغالــی ریزیم              همچو جان تنگ بگیریم جلو، آی گفتی

یک دو تا گونی پاره، که روی دوش کشیم         نکنـــــــــد برف اثر در من و تو، آی گفتی

مشت مالی سر حمامی و بعدش کرسی             یک شب اندر همـه عمر ولو، آی گفتی

گوشه دنجی و گرمی، که توان چـــرت زدن       کفش و شلوار و کتی، کهنه و نو، آی گفتی

تخت کفشی که در آن آب سرایت نکند             رخت گرمی که نگردیم جدو، آی گفتی

کار و کسبی که از آن نان و لبویی برسد          ما که سیــــریم هم از بوی پلو، آی گفتی

صد نفر برهنه و گرسنه، غارت گشته             سه نفر گـرم به یغما و چپو، آی گفتی

زحمت کار زمــــا، راحتی از آن حشرات         کشت از ما و، از آن عده درو، آی گفتی

مادری زاده مرا مثل تو، ای خفته به ناز         میرســــد نوبت ما ، غره مشو، آی گفتی

وه چه غولی، چه مهیبی، چه بلایی ای برف   قاتل رنجبـــــــــــــــــــرانی تو، برو، آی گفتی

 

 

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *