رحیم معینی کرمانشاهی در سال ۱۳۰۴ در یک خانواده اصیل در کرمانشاه دیه به جهان گشود . پدرش کریم معینی، ملقب به سالارمعظم، مردی شجاع و دلیر بود و به واسطۀ رفاقتی که با نصرت الدّوله فیروز داشت، چندی از طرف وی به حکومت فارس منصوب شد و مدتی نیز برای سرکوبی یاغیان کردستان با سپهبد امیر احمدی همکاری کرد و پس از فوت نصرت الدّوله برای همیشه از کارهای سیاسی کناره گیری کرد و در گوشۀ انزوا به سر بُرد. نیای معینی حسین خان معین الرّعایا مردی لایق و با سواد و مردم دار بود و از نظر بخشش و کمکی که به مردم می کرد مورد توجه و احترام بود و نسبت به ائمۀ اطهار – ع) اخلاص فراوان داشت و حسینیهای در کرمانشاه بنا کرد که اکنون هم به نام او مشهور است و در نهضت مشروطه و استبداد به دست مردی ناشناس به تحریک عدهای از مالکین کشته شد.
ابندا به نقاشی پرداخت ولی با مخالفت خانواده آن را رها کرد در شهریور ۱۳۲۰ و هم زمان با اشغال نظامی ایران و سقوط رضا شاه فعالیت های سیاسی خود را آغاز کرد و از طریق نوشتن مقاله های تند و صریح مخالفت های خود را آشکار ساخت از جمله فالیت های عمده ی او انتشار روزنامه انقلابی سلحشوران غرب بود که در پی ان گرفتار زندان و تبعید شد .
بعد از مدتی به تهران باز گشت ، شیوه تازه ای در پیش گرفت و این بار غزل هایش وسیله نشان دادن خشم و اعتراضش نسبت به اوضاع اجتماعی قرار گرفت . حاصل فعالیت های ادبی او کتاب فطرت و مجموعه ای از اشعار است به نام ای شمع ها بسوزید .
استاد معینی کرمانشاهی قبلا “عشقی” و بعد از مدتی “شوقی” و سپس “امید” و بالأخره “معینی” را برای تخلص برگزید.
در مقدمه دیوان خود در سال ۱۳۴۴ شاعر درد مند و متعهد را چنین توصیف میکند
« زحمت کشیدگان همیشه در آتش رنج دیگران می سوزند و شاعر واقعی نمونه ی زنده ایس از این سوز و ساز است . دردهای روحی و سخنان غم آلود یک شاعر برجسته نمیتواند انفرادی و شخصی باشد . او در سایه ی سعادت اجتماعی ، سعادت فردی خود را می جوید . همیشه در اختلافات شدید طبقاتی و ظلم های فاحشی که ناشی از این تلاطم اجتماعی بوده است . هنرمندان و شعرای برجسته در ملت های آلوده به این مفاسد ظهور کرده و آیینه ی شفاف تصویر نمای زمان خویش بوده اند »
امید از سال ۱۳۴۱به کار نقاشی پرداخت و در این راه پیشرفت کرد و تابلوهایی نیز به یادگار گذارد که از جمله تابلو حضرت مسیح – ع) با کار سیاه قلم است و در ضمن کارهای نقاشی به نظم شعر می پردازد . داستان اختر و منوچهر را در چهار تابلو به رشتۀ نظم کشید و در آن حقایقی از اجتماع زمان را مجسم کرد. امید شاعری توانا و خوش ذوق و دوست داشتنی است و ضمن سرودن شعر چندی به تصنیف سازی پرداخت و تصانیف او که توسط خوانندگان رادیو خوانده می شد از شهرت به سزایی برخوردار گردید.
آثار:
- ای شمع ها بسوزید
- فطرت
- خورشید شب
- حافظ برخیز.
- دوره تاریخ ایران – منظوم
فعالیتها :
دارای سابقه کار ادبی از سالهای ۱۳۲۰
مدیرروزنامه «سلحشوران غرب» در سالهای ۱۳۳۲-۱۳۲۸
ترانه سرایی ازاوایل دهه ۱۳۳۰ و کار در رادیو تهران و وارد کردن مضمونهای تازه و تأکید بر تصویرسازی در ترانه سرایی.
آثار موسیقی :
- به یاد کودکی
- نگرانم
- رفتم که رفتم – آهنگها از علی تجویدی
- شب زنده داری و طاووس – آهنگها از پرویز یاحقی
- ازتو گذشتم – آهنگ از حبیب الله بدیعی
- انسان – با اجرای داریوش اقبالی
وی در کنار استاد تجویدی ۴۰ ترانهٔ ماندگار بر جای گذاشته و با اساتیدی چون پرویز یاحقی و همایون خرم نیز همکاری داشته
خانمانسوز بود، آتش آهی گاهی ناله ای می شکند پشت سپاهی گاهی
گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید سالک بیخبر خفته براهی گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود بعزیزی رسد افتاده بچاهی گاهی
هستیم سوختی ازیکنظرای اختر عشق آتش افروز شود برق نگاهی گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع روسپیدی بود از بخت سیاهی گاهی
عجبی نیست، اگر مونس یاراست رقیب بنشیند بر گل هرزه گیاهی گاهی
چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی دل برقصد ببر از شوق گناهی گاهی
اشک در چشم، فریبنده ترت می بینم در دل موج ببین صورت ماهی گاهی
زرد رویی نبود عیب ،مرانم ازکوی جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم بهر طوفانزده سنگی است پناهی گاهی
من آفتاب زرد لب بام هستی ام من مرغ تنگ حوصله ی دام هستی ام
در چشم من، چه جلوه ای از بامداد عمر من شمع نیم سوخته ی شام هستی ام
صاحبدلان، ز صحبت من، مست کی شوند من خود شراب ریخته از جام هستی ام
افسانه های ناقص محنت کشان مخوان من سر گذشت کامل آلام هستی ام
تومار زندگانیم ای نیستی بپیچ دیگر بس است قصه ی ایام هستی ام
رنگ تعلقی نپذیرفت خاطرم وارسته از تصور اوهام هستی ام
دست طلب بریده ز دامان آرزو ننهاده سر به بستر آرام هستی ام
هستی چنین که هست، ز من بشنوید، نیست من با خبر کبوتر پیغام هستی ام
من چیستم؟ فسانه ای از عالم وجود مجهول صرف و نقطه ی ابهام هستی ام
چون شمع شب نخفته به امید صبحگاه چشم انتظارمژده ی فرجام هستی ام
.
اهمیشه از اینکه با او نسبت فامیلی داشتم به خود افتخار مکردم اما دریغ که زمانه انسانها را از هم دور می کند تا حدی که دیدن حسرت می شود روحت شاد ایکاش تو را در دیارت خاک کنند دربزرگترین حسینه شهر کرمانشاه که جز آثار تاریخی که پدرت دراین شهر بنا نهاده است
انجام شد
با آرزوی موفقیت برای همه مردان پارس
پیشنهاد می کنم از عبارت های پند آموز مردان پارس که کم هم نیستند در سایت خود منتشر کنید.
ما مردان پارس باید باور کنیم که مرغ ما غاز است نه مرغ همسایه و با این اندیشه فقط بر جایگاه والای بحق خودمان تکیه بزنیم.
ارادتمند خسروپناه