شعراقرن هشتم هجری - 679 الی 776 شمسیقرن هفتم هجری 582 الی 679 شمسی

زندکی نامه عبید زاکانی

عبید زاکانی قزوینی در اواخر قرن هفتم هجری دیده به جهان گشود . علت اشتهار وی به زاکانی انتشساب او به خاندان زاکان است که اصلا عرب بودند وبعد از مهاجرت به ایران به حدود قزوین رفتند و در آن نواحی سکونت گزیدند . اثار فراوانی از نظم و نثر عبید باقی مانده است . اشعار وی بطور کلی بر دوقسمت است .

  1. اشعار هزل و مطابیه
  2. اشعار جدی

عبید زاکانی شاعر و نویسنده مشهور قرن هشتم هجری است . او با خط و ادب و آداب و فنون دبیری و علوم و اطلاعات عمومی رایج در تمدن اسلامی آشنا بوده و آنها را با هنر شاعری و نویسندگی در آمیخته است . عبید زاکانی در هر دو قسمت اشعارش استادی توانا بوده است . اشعار مطایبه و هزل عبید همه به قصد عیب جویی و انتقاد از اندیشه ها و گفتارها و کردارهای معاصرانش سروده شده است .

در میان این اشعار عبید از بیان کلمات رکیک ابا نکرده و گویا در این مورد روش سعدی در وی تاثیر داشته است . اما در میان همین اشعار ابیات و قطعاتی که مضمون شوخیهای لطیف و دور از کلمات رکیک باشد کم نسیت و برخی از آنها در نهایت استادی و زبر دستی به نظم در آمده است .منظومه موش و گربه از همین قسم است و آن را باید از بهترین منظومه های انتقادی شمرد که با لحنی کاملا طنز آمیز و همراه با زبان مطایبه و به شیوه قصه پردازان شوخ طبع و با مهارتی شگفت انگیز ساخته شده است .منظومه موش و گربه جنبه تمثیلی دارد ، عیبد وضع موشها را وضع طبقه عامه مردم گرفته و گربه را از طبقه قضات و حکام و

قصه موش و گربه نزد همه فارسی زبانان ان روزگار شهرت یافته و مدتها در کتب درسی کودکان می آمد .

اشعار جدی عبید زاکانی مشتمل بر سه هزار بیت است که مرکب از قصاید و ترکیب بند ها و ترجیع ها و غزلیات و مقطعات و رباعیات و نیز مثنوی طولانی عشاق نامه است .

در قصاید عبید اشاره به حوادث تاریخی کم است . غزلیات او فصیح و در غایت لطافت و غالبا در استقبال از سعدی و متاثر از شیوه گفتار آن استاد بزرگ است . اما موضوع غزل های عبید تنها عشق نیست بلکه در آنها مطالب ابتکاری فراوان یافت میشود .

در مثنوی عشاق نامه که وصفی عالی از خود شاعر و عشق جانسوز اوست مضمین از هر حیث تازه و ابتکاری است

عبید مخالف تصوف و قلندی بوده که در عهد وی رایج بوده است . او مردی تیزبین در مسائل اجتماعی بوده و طبقات مختلف اجتماع عصر خود را با نظر انتقاد می نگریست و عیبهای آنها را به باد اشتهزا می گرفت . در مجموع عبید زاکانی توانا ترین نویسنده و شاعری است که توانست به صورتهای گوناگون به طعن و ظنز به تعریض و تصریح ریال معضلات جامعه آن دوران را بیان کند. او از همه شاعران و نویسندگان فارسی تا آن زمانبهتر و بیشتر از عهده این عمر بر آمده است .

او ر غالب انتقاد ها کاملا مبتکر است و مطالب تازه و ابداعی را با زبانی ساده چنان به شیرینی ادا کرده سات که هنوز م دهان به دهان می گردد .او در شعر ، زبانی سلیس و دور از پیچیدگی دارد و با نو آوری و ابتکار آثاری آفریده که به کلی در ادب پارسی تازگی دارد

 

ای خردمند زیرک دانا                    قصه موش و گربه برخوانا

از من این داستان شیرین را             گوش کن همچو در غلتانا

این شنیدم که گربه ای خونخوار         بود چون اژدها به کرمانا

گربه ی دوربین شیر شکار              کهربا چشم و تیز مژگانا

شکمش طبل و سینه اش قاقم            تیزچنگ و ستبر دندانا

با عروسان میان جامه خواب           کدخدا را به خانه مهمانا

رهبر دیگ و چمچه و کاسه            مشرف صحن و سفره نانا

از غریوش به وقت غریدن              موش بیچاره شد هراسانا

هر کجا بو به خردنی بردی             بربودی ز خام و بریانا

روزی این گربه شد به میخانه         از برای شکار موشانا

در پس خم می نمود کمین             همچو دزدی که در بیابانا

ناگهان موشکی ز دیواری             جست بر خم می خروشانا

سر به خم نهاد و می نوشید            مست شد همچو شیر غرانا

گفت کو گربه تا سرش بکنم          همچو گویی زنم به چوگانا

گربه در پیش من چو سگ باشد     گر شود رو به میدانا

گربه این را شنید و دم نزدی         چنگ و دندان زدی به سوهانا

ناگهان جست و موش را بگرفت     بفشردش به زیر دندانا

موش گفت که من غلام توام        در گذر از من و گناهانا

مست بودم اگر بدی گفتم           بد بگویند جمله مستانا

گربه گفتا دروغ کمتر گو         نخورم من فریب و دستانا

می شنیدم هر آنچه می گفتی     تف به روی تو نامسلمانا

گفت و آن موش را بکشت و بخورد     پس به مسجد بشد خرامانا

دست و رو بشست و مسح کشید         ورد می خواند همچو ملانا

 

 آه از این صوفیان ارزق پوش           که ندارد عقل و دانش و هوش

رقص را همچو نی کمر بسته           لوت را همچو سفره حلقه به گوش

از پی صید در پس زانو                 مترصد چو گربه خاموش

شکر ان را که نیستی صوفی           عیش میران و باده می کن نوش

خیز تا پیش از انکه نا گاهی            برکشد صبحدم ، خروس ، خروش

با صبو حی کنان دردآشام               با خراباتیان عشه فروش

رو به میخانه مغان آریم                 بهده در جام و چنگ در آغوش

                        با مغان باده مغانه خوریم

                         تا به کی غصه زمانه خوریم

 

 

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن