رزم ایرانیان و تورانیان

بخشایش یافتن ترکان از اسفندیار

چو ترکان بدیدند کارجاسپ رفت

همى آید از هر سوى تیغ تفت‏

همه سرکشانشان پیاده شدند

بپیش گو اسفندیار آمدند

کمانهاى چاچى بینداختند

قباى نبردى برون آختند

بزاریش گفتند گر شهریار

دهد بندگان را بجان زینهار

بدین اندر آییم و خواهش کنیم

همه آذران را نیایش کنیم‏

از یشان چو بشنید اسفندیار

بجان و بتن دادشان زینهار

بران لشکر گشن آواز داد

گو نامبردار فرّخ نژاد

که اى نامداران ایرانیان

بگردید زین لشکر چینیان‏

چو ترکان بدیدند کارجاسپ رفت

همى آید از هر سوى تیغ تفت‏

همه سرکشانشان پیاده شدند

بپیش گو اسفندیار آمدند

کمانهاى چاچى بینداختند

قباى نبردى برون آختند

بزاریش گفتند گر شهریار

دهد بندگان را بجان زینهار

بدین اندر آییم و خواهش کنیم

همه آذران را نیایش کنیم‏

از یشان چو بشنید اسفندیار

بجان و بتن دادشان زینهار

بران لشکر گشن آواز داد

گو نامبردار فرّخ نژاد

که اى نامداران ایرانیان

بگردید زین لشکر چینیان‏

کنون کاین سپاه عدو گشت پست

ازین سهم و کشتن بدارید دست‏

که بس زاروارند و بیچاره وار

دهید این سگانرا بجان زینهار

بدارید دست از گرفتن کنون

مبندید کس را مریزید خون‏

متازید و این کشتگان مسپرید

بگردید و این خستگان بشمرید

مگیریدشان بهر جان زریر

بر اسپان جنگى مپایید دیر

چو لشکر شنیدند آواز اوى

شدند از بر خستگان بارزوى‏

بلشکر گه خود فرود آمدند

به پیروز گشتن تبیره زدند

همه شب نخفتند زان خرّمى

که پیروزى بودشان رستمى‏

چو اندر شکست آن شب تیره‏گون

بدشت و بیابان فرو خورد خون‏

کى نامور با سران سپاه

بیامد بدیدار آن رزمگاه‏

همى گرد آن کشتگان بر بگشت

کرا دید بگریست و اندر گذشت‏

برادرش را دید کشته بزار

بآورد گاهى برافگنده خوار

چو او را چنان زار و کشته بدید

همه جامه خسروى بردرید

فرود آمد از شولک خوب رنگ

بریش خود اندر زده هر دو چنگ‏

همى گفت کاى شاه گردان بلخ

همه زندگانى ما کرده تلخ‏

دریغا سوارا شها خسروا

نبرده دلیرا گزیده گوا

ستون منا پرده کشورا

چراغ جهان افسر لشکرا

فرود آمد و بر گرفتش ز خاک

بدست خودش روى بسترد پاک‏

بتابوت زرّینش اندر نهاد

تو گفتى زریر از بنه خود نزاد

کیان زادگان و جوانان خویش

بتابوتها در نهادند پیش‏

بفرمود تا کشتگان بشمرند

کسى را که خستست بیرون برند

بگردید بر گرد آن رزمگاه

بکوه و بیابان و بر دشت و راه‏

از ایرانیان کشته بد سى هزار

از آن هفتصد سر کش و نامدار

هزار و چل از نامور خسته بود

که از پاى پیلان بدر جسته بود

و زان دیگران کشته بد صد هزار

هزار و صد و شست و سه نامدار

ز خسته بدى سه هزار و دویست

برین جاى بر تا توانى مه ایست‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن