سیاوش

آمدن افراسیاب به جنگ سیاوش

چو بشنید افراسیاب این سخن

برو تازه شد روزگار کهن‏

بگرسیوز از خشم پاسخ نداد

دلش گشت پر آتش و سر چو باد

بفرمود تا بر کشیدند ناى

همان صنج و شیپور و هندى دراى‏

بسوى سیاوش بنهاد روى

ابا نامداران پرخاش جوى‏

بدانگه که گرسیوز بد فریب

گران کرد بر زین دوال رکیب‏

سیاوش بپرده در آمد بدرد

بتن لرز لرزان و رخساره زرد

فرنگیس گفت اى گو شیر چنگ

چه بودت که دیگر شدستى برنگ‏

چنین داد پاسخ که اى خوبروى

بتوران زمین شد مرا آب روى‏

چو بشنید افراسیاب این سخن

برو تازه شد روزگار کهن‏

بگرسیوز از خشم پاسخ نداد

دلش گشت پر آتش و سر چو باد

بفرمود تا بر کشیدند ناى

همان صنج و شیپور و هندى دراى‏

بسوى سیاوش بنهاد روى

ابا نامداران پرخاش جوى‏

بدانگه که گرسیوز بد فریب

گران کرد بر زین دوال رکیب‏

سیاوش بپرده در آمد بدرد

بتن لرز لرزان و رخساره زرد

فرنگیس گفت اى گو شیر چنگ

چه بودت که دیگر شدستى برنگ‏

چنین داد پاسخ که اى خوبروى

بتوران زمین شد مرا آب روى‏

بدین سان که گفتار گرسیوزست

ز پرگار بهره مرا مرکزست‏

فرنگیس بگرفت گیسو بدست

گل ارغوان را بفندق بخست‏

پر از خون شد آن بسّد مشک بوى

پر از آب چشم و پر از گرد روى‏

همى اشک بارید بر کوه سیم

دو لاله ز خوشاب شد بدو نیم‏

همى کند موى و همى ریخت آب

ز گفتار و کردار افراسیاب‏

بدو گفت کاى شاه گردن فراز

چه سازى کنون زود بگشاى راز

پدر خود دلى دارد از تو بدرد

از ایران نیارى سخن یاد کرد

سوى روم ره با درنگ آیدت

نپویى سوى چین که تنگ آیدت‏

ز گیتى کرا گیرى اکنون پناه

پناهت خداوند خورشید و ماه‏

ستم باد بر جان او ماه و سال

کجا بر تن تو شود بد سگال‏

همى گفت گرسیوز اکنون ز راه

بیاید همانا ز نزدیک شاه‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن