رزم ايرانيان و تورانيان
پاسخ نامه گودرز از خسرو
دبیر خردمند را پیش خواند
سخنهاى بایسته با او براند
چو آن نامه را زود پاسخ نوشت
پدید آورید اندرو خوب و زشت
نخست آفرین کرد بر کردگار
کزو دید نیک و بد روزگار
دگر آفرین کرد بر پهلوان
که جاوید بادى و روشن روان
خجسته سپهدار بسیار هوش
همه راى و دانش همه جنگ و جوش
خداوند گوپال و تیغ بنفش
فروزنده کاویانى درفش
سپاس از جهاندار یزدان ما
که پیروز بودند گردان ما
دبیر خردمند را پیش خواند
سخنهاى بایسته با او براند
چو آن نامه را زود پاسخ نوشت
پدید آورید اندرو خوب و زشت
نخست آفرین کرد بر کردگار
کزو دید نیک و بد روزگار
دگر آفرین کرد بر پهلوان
که جاوید بادى و روشن روان
خجسته سپهدار بسیار هوش
همه راى و دانش همه جنگ و جوش
خداوند گوپال و تیغ بنفش
فروزنده کاویانى درفش
سپاس از جهاندار یزدان ما
که پیروز بودند گردان ما
از اختر ترا روشنایى نمود
ز دشمن برآورد ناگاه دود
نخست آنک گفتى که مر گیو را
بزرگان فرزانه و نیو را
بنزدیک پیران فرستادهام
چه مایه ورا پندها دادهام
نپذیرفت ازان پس خود او پند من
نجست اندرین کار پیوند من
سپهبد یکى داستان زد برین
چو دستور پیشین برآورد کین
که هر مهترى کو روان کاستست
ز نیکى ببخت بد آراستست
مرا زان سخن پیش بود آگهى
که پیران دل از کین نخواهد تهى
و لیکن ازان خوب کردار او
نجستم همى ژرف پیکار او
کنون آشکارا نمود این سپهر
که پیران بتوران گراید بمهر
کنون چون نبیند جز افراسیاب
دلش را تو از مهر او بر متاب
گر او بر خرد برگزیند هوا
بکوشش نروید ز خارا گیا
تو با دشمن از خوب گویى رواست
از آزادگان خوب گفتن سزاست
و دیگر ز پیکار جنگ آوران
کجا یاد کردى بگرز گران
ز نیک اختر و گردش هور و ماه
ز کوشش نمودن بران رزمگاه
مرا این درستست کز کار کرد
تو پیروز باشى بروز نبرد
نبیره کجا چون تو دارد نیا
بجنگ اندرون باشدش کیمیا
ز شیران چه زاید مگر نرّه شیر
چنانچون بود نامدار و دلیر
ببیداد بر نیست این کار تو
بسندست یزدان نگهدار تو
تو زور و دلیرى ز یزدان شناس
ازو دار تا زنده باشى سپاس
سدیگر که گفتى که افراسیاب
سپه را همى بگذراند ز آب
ز پیران فرستاده شد نزد اوى
سپاهش بایران نهادست روى
همانست یک سر که گفتى سخن
کنون باز پاسخ فگندیم بن
بدان اى پر اندیشه سالار من
بهر کار شایسته کار من
که او بر لب رود جیحون درنگ
نه زان کرد کآید بر ما بجنگ
که خاقان برو لشکر آرد ز چین
فراز آمدش از دو رویه کمین
و دیگر که از لشکران گران
پراگنده بر گرد توران سران
بدو دشمن آمد ز هر سو پدید
ازان بر لب رود جیحون کشید
بپنجم سخن کآگهى خواستى
بمهر گوان دل بیاراستى
چو لهراسب و چون اشکش تیز چنگ
چو رستم سپهبد دمنده نهنگ
بدان اى سپهدار و آگاه باش
بهر کار با بخت همراه باش
کزان سو که شد رستم شیرمرد
ز کشمیر و کابل برآورد گرد
و زان سو که شد اشکش تیز هوش
برآمد ز خوارزم یک سر خروش
برزم اندرون شیده برگشت ازوى
سوى شهر گرگان نهادست روى
و زان سو که لهراسب شد با سپاه
همه مهتران بر گشادند راه
الانان و غز گشت پرداخته
شد آن پادشاهى همه ساخته
گر افراسیاب اندر آید براه
ز جیحون بدین سو گذارد سپاه
بگیرند گردان پس پشت اوى
نماند بجز باد در مشت اوى
تو بشناس کو شهر آباد خویش
بر و بوم و فرخنده بنیاد خویش
بگفتار پیران نماند بجاى
بدشمن سپارد نهد پیش پاى
نجنباند او داستان را دو لب
که ناید خبر زو بمن روز و شب
بدان روز هرگز مبادا درود
که او بگذراند سپه را ز رود
بما بر کند پیش دستى بجنگ
نبیند کس این روز تاریک و تنگ
بفرمایم اکنون که بر پیل کوس
ببندد دمنده سپهدار طوس
دهستان و گرگان و آن بوم و بر
بگیرد بر آرد بخورشید سر
من اندر پى طوس با پیل و گاه
بیارى بیایم بپشت سپاه
تو از جنگ پیران مبر تاب روى
سپه را بیاراى و زو کینه جوى
چو هومان و نستیهن از پشت اوى
جدا ماند شد باد در مشت اوى
گر از نامداران ایران نبرد
بخواهد بفرمان و زان بر مگرد
چو پیران نبرد تو جوید دلیر
مکن بد دلى پیش او شو چو شیر
بپیکار مندیش ز افراسیاب
بجاى آر دل روى ازو برمتاب
چو آید بجنگ اندرون جنگجوى
نباید که برتابى از جنگ روى
بریشان تو پیروز باشى بجنگ
نگر دل ندارى بدین کار تنگ
چنین دارم اومید از کردگار
که پیروز باشى تو در کارزار
همیدون گمانم که چون من ز راه
بپشت سپاه اندر آرم سپاه
بریشان شما رانده باشید کام
بخورشید تابان برآورده نام
ز کاوس و ز طوس نزد سپاه
درود فراوان فرستاد شاه
بران نامه بنهاد خسرو نگین
فرستاده را داد و کرد آفرین