رزم ايرانيان و تورانيان

گفتار اندر داستان فرود سیاوش

جهانجوى چون شد سر افراز و گرد

سپه را بدشمن نشاید سپرد

سرشک اندر آید بمژگان ز رشک

سرشکى که درمان نداند پزشک‏

کسى کز نژاد بزرگان بود

ببیشى بماند سترگ آن بود

چو بى‏کام دل بنده باید بدن

بکام کسى داستانها زدن‏

سپهبد چو خواند ورا دوستدار

نباشد خرد با دلش سازگار

جهانجوى چون شد سر افراز و گرد

سپه را بدشمن نشاید سپرد

سرشک اندر آید بمژگان ز رشک

سرشکى که درمان نداند پزشک‏

کسى کز نژاد بزرگان بود

ببیشى بماند سترگ آن بود

چو بى‏کام دل بنده باید بدن

بکام کسى داستانها زدن‏

سپهبد چو خواند ورا دوستدار

نباشد خرد با دلش سازگار

گرش ز آرزو باز دارد سپهر

همان آفرینش نخواند بمهر

ورا هیچ خوبى نخواهد بدل

شود آرزوهاى او دلگسل‏

و دیگر کش از بن نباشد خرد

خردمندش از مردمان نشمرد

چو این داستان سربسر بشنوى

ببینى سرمایه بد خوى‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن