جنگ يازده رخ

نامزد کردن گودرز و پیران پهلوانان را براى جنگ

چو گودرز کشوادگان را بدید

سخن گفت بسیار و پاسخ شنید

بدو گفت کاى پر خرد پهلوان

برنج اندرون چند پیچى روان‏

روان سیاوش را زان چه سود

که از شهر توران برآرى تو دود

بدان گیتى او جاى نیکان گزید

نگیرى تو آرام کو آرمید

دو لشکر چنین پاک با یکدگر

فگنده چو پیلان ز تن دور سر

سپاه دو کشور همه شد تباه

گه آمد که بردارى این کینه گاه‏

جهان سربسر پاک بى‏مرد گشت

برین کینه پیکار ما سرد گشت‏

ور ایدونک هستى چنین کینه دار

ازان کوه پایه سپاه اندر آر

تو از لشکر خویش بیرون خرام

مگر خود برآیدت زین کینه کام‏

چو گودرز کشوادگان را بدید

سخن گفت بسیار و پاسخ شنید

بدو گفت کاى پر خرد پهلوان

برنج اندرون چند پیچى روان‏

روان سیاوش را زان چه سود

که از شهر توران برآرى تو دود

بدان گیتى او جاى نیکان گزید

نگیرى تو آرام کو آرمید

دو لشکر چنین پاک با یکدگر

فگنده چو پیلان ز تن دور سر

سپاه دو کشور همه شد تباه

گه آمد که بردارى این کینه گاه‏

جهان سربسر پاک بى‏مرد گشت

برین کینه پیکار ما سرد گشت‏

ور ایدونک هستى چنین کینه دار

ازان کوه پایه سپاه اندر آر

تو از لشکر خویش بیرون خرام

مگر خود برآیدت زین کینه کام‏

بتنها من و تو برین دشت کین

بگردیم و کین آوران همچنین‏

ز ما هرک او هست پیروز بخت

رسد خود بکام و نشیند بتخت‏

اگر من بدست تو گردم تباه

نجویند کینه ز توران سپاه‏

بپیش تو آیند و فرمان کنند

بپیمان روان را گروگان کنند

و گر تو شوى کشته بر دست من

کسى را نیازارم از انجمن‏

مرا با سپاه تو پیکار نیست

بریشان ز من نیز تیمار نیست‏

چو گودرز گفتار پیران شنید

از اختر همى بخت وارونه دید

نخست آفرین کرد بر کردگار

دگر یاد کرد از شه نامدار

بپیران چنین گفت کاى نامور

شنیدیم گفتار تو سر بسر

ز خون سیاوش بافراسیاب

چه سودست از داد سر بر متاب‏

که چون گوسفندش ببرید سر

پر از خون دل از درد خسته جگر

ازان پس برآورد ز ایران خروش

ز بس کشتن و غارت و جنگ و جوش‏

سیاوش بسوگند تو سر بداد

تو دادى بخیره مر او را بباد

ازان پس که نزد تو فرزند من

بیامد کشیدى سر از پند من‏

شتابیدى و جنگ را ساختى

بکردار آتش همى تاختى‏

مرا حاجت از کردگار جهان

برین گونه بود آشکار و نهان‏

که روزى تو پیش من آیى بجنگ

کنون آمدى نیست جاى درنگ‏

به پیران سر اکنون بآوردگاه

بگردیم یک با دگر بى‏سپاه‏

سپهدار ترکان برآراست کار

ز لشکر گزید آن زمان ده سوار

ابا اسب و ساز و سلیح تمام

همه شیر مرد و همه نیک نام‏

همانگه ز ایران سپه پهلوان

بخواند آن زمان ده سوار جوان‏

برون تاختند از میان سپاه

برفتند یک سر بآوردگاه‏

که دیدار دیده بریشان نبود

دو سالار زین گونه رزم آزمود

ابا هر سوارى ز ایران سپاه

ز توران یکى شد ورا رزم خواه‏

نهادند پس گیو را با گروى

که همزور بودند و پرخاش جوى‏

گروى زره کز میان سپاه

سراسر برو بود نفرین شاه‏

که بگرفت ریش سیاوش بدست

سرش را برید از تن پاک پست‏

دگر با فریبرز کاوس تفت

چو کلباد ویسه بآورد رفت‏

چو رهّام گودرز با بارمان

برفتند یک با دگر بدگمان‏

گرازه بشد با سیامک بجنگ

چو شیر ژیان با دمنده نهنگ‏

چو گرگین کار آزموده سوار

که با اندریمان کند کارزار

ابا بیژن گیو رویین گرد

بجنگ از جهان روشنایى ببرد

چو او خواست با زنگه شاوران

دگر برته با کهرم از یاوران‏

چو دیگر فروهل بُد و زنگله

برون تاختند از میان گله‏

هجیر و سپهرم بکردار شیر

بدان رزمگاه اندر آمد دلیر

چو گودرز کشواد و پیران بهم

همه ساخته دل بدرد و ستم‏

میان بسته هر دو سپهبد بکین

چه از پادشاهى چه از بهر دین‏

بخوردند سوگند یک با دگر

که کس برنگرداند از کینه سر

بدان تا کرا گردد امروز کار

که پیروز برگردد از کارزار

دو بالا بد اندر دو روى سپاه

که شایست کردن بهر سو نگاه‏

یکى سوى ایران دگر سوى تور

که دیدار بودى بلشکر ز دور

بپیش اندرون بود هامون و دشت

که تازنده شایست بر وى گذشت‏

سپهدار گودرز کرد آن نشان

که هر کو ز گردان گردنکشان‏

بزیر آورد دشمنى را چو دود

درفشى ز بالا برآرند زود

سپهدار پیران نشانى نهاد

ببالاى دیگر همین کرد یاد

از آن پس بهامون نهادند سر

بخون ریختن بسته گردان کمر

بتیغ و بگرز و بتیر و کمند

همى آزمودند هر گونه بند

دلیران توران و کنداوران

ابا گرز و تیغ و پرنداوران‏

که گر کوه پیش آمدى روز جنگ

نبودى بر آن رزم کردن درنگ‏

همه دستهاشان فرو ماند پست

در زور یزدان بریشان ببست‏

بدام بلا اندر آویختند

که بسیار بیداد خون ریختند

فرو مانده اسبان جنگى بجاى

تو گفتى که با دست بستست پاى‏

بریشان همه راستى شد نگون

که برگشت روز و بجوشید خون‏

چنان خواست یزدان جان آفرین

که گفتى گرفت آن گوان را زمین‏

ز مردى که بودند با بخت خویش

بر آویختند از پى تخت خویش‏

سران از پى پادشاهى بجنگ

بدادند جان از پى نام و ننگ‏

دمان آمدند اندر آوردگاه

ابا یکدگر ساخته کینه خواه‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن