شاپور

اندرز کردن شاپور پسر خود را- اورمزد

همى بود شاپور با داد و راى

بلند اختر و تخت شاهى بجاى‏

چو سى سال بگذشت بر سر دو ماه

پراگنده شد فرّ و اورنگ شاه‏

بفرمود تا رفت پیش اورمزد

بدو گفت کاى چون گل اندر فُرُزد

تو بیدار باش و جهاندار باش

جهان دیدگان را خریدار باش‏

نگر تا بشاهى ندارى امید

بخوان روز و شب دفتر جمشید

بجز داد و خوبى مکن در جهان

پناه کهان باش و فرّ مهان‏

بدینار کم ناز و بخشنده باش

همان داده باش و فرخنده باش‏

مزن بر کم آزار بانگ بلند

چو خواهى که بتخت بود یارمند

همى بود شاپور با داد و راى

بلند اختر و تخت شاهى بجاى‏

چو سى سال بگذشت بر سر دو ماه

پراگنده شد فرّ و اورنگ شاه‏

بفرمود تا رفت پیش اورمزد

بدو گفت کاى چون گل اندر فُرُزد

تو بیدار باش و جهاندار باش

جهان دیدگان را خریدار باش‏

نگر تا بشاهى ندارى امید

بخوان روز و شب دفتر جمشید

بجز داد و خوبى مکن در جهان

پناه کهان باش و فرّ مهان‏

بدینار کم ناز و بخشنده باش

همان داده باش و فرخنده باش‏

مزن بر کم آزار بانگ بلند

چو خواهى که بتخت بود یارمند

همه پند من سر بسر یاد گیر

چنان هم که من دارم از اردشیر

بگفت این و رنگ رخش زرد گشت

دل مرد برنا پر از درد گشت‏

چه سازى همى زین سراى سپنج

چه نازى بنام و چه نازى بگنج‏

ترا تنگ تابوت بهرست و بس

خورد گنج تو ناسزاوار کس‏

نگیرد ز تو یاد فرزند تو

نه نزدیک خویشان و پیوند تو

ز میراث دشنام باشدت بهر

همه زهر شد پاسخ پاى زهر

بیزدان گراى و سخن زو فزاى

که اویست روزى ده و رهنماى‏

درود تو بر گور پیغمبرش

که صلوات تاجست بر منبرش‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن