شيرويه

گرفتار شدن خسرو پرویز به دست پسرش- شیرویه

همى بود خسرو بران مرغزار

درخت بلند از برش سایه دار

چو بگذشت نیمى ز روز دراز

بنان آمد آن پادشا را نیاز

بباغ اندرون بد یکى پایکار

که نشناختى چهره شهریار

پرستنده را گفت خورشید فش

که شاخى گهر زین کمر بازکش‏

بران شاخ بر مهره زرّ پنج

ز هر گونه مهره بسى برده رنج‏

چنین گفت با باغبان شهریار

که این مهره‏ها تا کت آید بکار

ببازار شو بهره‏یى گوشت خر

دگر نان و بى‏راه جایى گذر

همى بود خسرو بران مرغزار

درخت بلند از برش سایه دار

چو بگذشت نیمى ز روز دراز

بنان آمد آن پادشا را نیاز

بباغ اندرون بد یکى پایکار

که نشناختى چهره شهریار

پرستنده را گفت خورشید فش

که شاخى گهر زین کمر بازکش‏

بران شاخ بر مهره زرّ پنج

ز هر گونه مهره بسى برده رنج‏

چنین گفت با باغبان شهریار

که این مهره‏ها تا کت آید بکار

ببازار شو بهره‏یى گوشت خر

دگر نان و بى‏راه جایى گذر

مر آن گوهرانرا بها سى هزار

درم بد کسى را که بودى بکار

سوى نانبا شد سبک باغبان

بدان شاخ زرین ازو خواست نان‏

بدو نانوا گفت کاین را بها

ندانم نیارمت کردن رها

ببردند هر دو بگوهر فروش

که این را بها کن بدانش بکوش‏

چو داننده آن مهره‏ها را بدید

بدو گفت کاین را که یارد خرید

چنین شاخ در گنج خسرو بدى

برین گونه هر سال صد نو بدى‏

تو این گوهران از که دزدیده‏اى

گر از بنده خفته ببریده‏اى‏

سوى زاد فرخ شدند آن سه مرد

ابا گوهر و زرّ و با کار کرد

چو آن گوهران زاد فرخ بدید

سوى شهریار نو اندر کشید

بشیروى بنمود زان سان گهر

بریده یکى شاخ زرّین کمر

چنین گفت شیروى با باغبان

که گر زین خداوند گوهر نشان‏

نگویى هم اکنون ببرم سرت

همان را که او باشد از گوهرت‏

بدو گفت شاها بباغ اندرست

زره پوش مردى کمانى بدست‏

ببالا چو سرو و برخ چون بهار

بهر چیز ماننده شهریار

سراسر همه باغ زو روشنست

چو خورشید تابنده در جوشنست‏

فروهشته از شاخ زرّین سپر

یکى بنده در پیش او با کمر

برید این چنین شاخ گوهر ازوى

مرا داد و گفتا کز ایدر بپوى‏

ز بازار نان آور و نان خورش

هم اکنون برفتم چو باد از برش‏

بدانست شیروى کو خسروست

که دیدار او در زمانه نوست‏

ز درگاه رفتند سیصد سوار

چو باد دمان تا لب جویبار

چو خسرو ز دور آن سپه را بدید

بپژمرد و شمشیر کین برکشید

چو روى شهنشاه دید آن سپاه

همه بازگشتند گریان ز راه‏

یکایک بر زاد فرخ شدند

بسى هر کسى داستانى زدند

که ما بندگانیم و او خسروست

بدان شاه روز بد اکنون نوست‏

نیارد برو زد کسى باد سرد

چه در باغ باشد چه اندر نبرد

بشد زاد فرخ بنزدیک شاه

ز درگاه او برد چندى سپاه‏

چو نزدیک او رفت تنها ببود

فراوان سخن گفت و خسرو شنود

بدو گفت اگر شاه بارم دهد

برین کرده‏ها زینهارم دهد

بیایم بگویم سخن هرچ هست

و گرنه بپویم بسوى نشست‏

بدو گفت خسرو چه گفتى بگوى

نه اندوه‏گسارى نه پیکار جوى‏

چنین گفت پس مرد گویا بشاه

که در کار هشیارتر کن نگاه‏

بران نه که کشتى تو جنگى هزار

سرانجام سیر آیى از کارزار

همه شهر ایران ترا دشمنند

به پیکار تو یک دل و یک تنند

بپا تا چه خواهد نمودن سپهر

مگر کینها بازگردد بمهر

بدو گفت خسرو که آرى رواست

همه بیمم از مردم ناسزاست‏

که پیش من آیند و خوارى کنند

بمن بر مگر کامگارى کنند

چو بشنید از زاد فرخ سخن

دلش بد شد از روزگار کهن‏

که او را ستاره شمر گفته بود

ز گفتار ایشان بر آشفته بود

که مرگ تو باشد میان دو کوه

بدست یکى بنده دور از گروه‏

یکى کوه زرین یکى کوه سیم

نشسته تو اندر میان دل به بیم‏

زبر آسمان تو زرّین بود

زمین آهنین بخت پر کین بود

کنون این زره چون زمین منست

سپر آسمان زرین منست‏

دو کوه این دو گنج نهاده بباغ

کزین گنجها بد دلم چون چراغ‏

همانا سر آمد کنون روز من

کجا اختر گیتى افروز من‏

کجا آن همه کام و آرام من

که بر تاجها بر بدى نام من‏

ببردند پیلى بنزدیک اوى

پر از درد شد جان تاریک اوى‏

بر ان کوهه پیل بنشست شاه

ز باغش بیاورد لشکر براه‏

چنین گفت زان پیل بر پهلوى

که اى گنج اگر دشمن خسروى‏

مکن دوستى نیز با دشمنم

که امروز در دست آهرمنم‏

بسختى نبودیم فریادرس

نهان باش و منماى رویت بکس‏

بدستور فرمود زان پس قباد

کزو هیچ بر بد مکن نیز یاد

بگو تا سوى طیسفونش برند

بدان خانه رهنمونش برند

بباشد بآرام ما روز چند

نباید نماید کس او را گزند

بروبر موکل کند استوار

گلینوش را با سوارى هزار

چو گردنده گردون بسر بر بگشت

شد آن شاه را سال بر سى و هشت‏

کجا ماه آذر بدى روز دى

گه آتش و مرغ بریان و مى‏

قباد آمد و تاج بر سر نهاد

بآرام بر تخت بنشست شاد

ز ایران برو کرد بیعت سپاه

درم داد یک ساله از گنج شاه‏

نبد پادشاهیش جز هفت ماه

تو خواهیش ناچیز خوان خواه شاه‏

چنین است رسم سراى جفا

نباید کزو چشم دارى وفا

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *