پند آموززیبا

هر کس کار برای خدا کند ابلیس به او غلبه نباشد

فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند !

عابد خشمگین شد برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع کند.ابلیس به صورت پیری بر مسیر او مجسم شد و گفت: ای عابد برگرد و به عبادت خود مشغول باش .

عابد گفت:نه بریدن درخت اولویت دارد.مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست .

ابلیس در این میان گفت:دست بردار تا سخنی بگویم .

تو پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور نکرده است. به خانه برگرد تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم.با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است .

عابد با خود گفت:راست می گوید.یکی از آن را به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم و برگشت ….

بامداد روز دیگر دو دینار دید و بر گرفت.روز دوم دو دینار دید و بر گرفت.روز سوم هیچ پولی ندید !

خشمگین شد و تبر را برگرفت و به سوی درخت شتافت .

باز در همان نقطه ابلیس پیش آمد و گفت:کجا؟

عابد گفت:می ردم تا آن درخت را برکنم .

ابلیس گفت:زهی خیال باطل.به خدا هرگز نتوانی !

باز عابد و ابلیس درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست .

عابد گفت:دست بردار تا برگردم اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز شدم و اینک در چنگ تو حقیر شدم؟

ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد که هر کس کار برای خدا کند مرا به او غلبه نباشد.ولی این بار برای دنیا خشمگین شدی پس مغلوب شدی .

 

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن