باب پنجم در باب تسلیم و رضا
شتر بچه با مادر خویش گفت

شتر بچه با مادر خویش گفت:
بس از رفتن، آخر زمانی بخفت
بگفت ار به دست منستی مهار
ندیدی کسم بارکش در قطار
قضا کشتی آن جا که خواهد برد
و گر ناخدا جامه بر تن درد
مکن سعدیا دیده بر دست کس
که بخشنده پروردگارست و بس
اگر حق پرستی ز درها بست
که گر وی براند نخواند کست
گر او تاجدارت کند سر برآر
وگرنه سر نا امیدی بخار
.