باب دوم در احسان

مرا پیر دانای مُرشد شهاب

مرا پیر دانای مُرشد شهاب

دو اندرز فرمود بر روی آب

یکی آنکه در نفس خودبین مباش

دگر آنکه در جمع بدبین مباش

شنیدم که بگریستی شیخ زار

چو بر خواندی آیات اصحاب نار

شبی دانم از هول دوزخ نخفت

بگوش آمدم صُبحگاهی که گفت

چه بودی که دوزخ زمن پر شدی

مگر دیگران را رهایی بُدی

همی گفت و سر در بیابان خجل

چه کردم که بر وی توان بست دل

به آزاد مردی سُتودش کسی

که در راه حق رنج بُردی بسی

جوابش نگر تا چه مردانه گفت

که چندین ستایش چه گوئی بخفت

اُمیدی که دارم به فضل خداست

که بر سعی خود تکیه کردن خطاست

طریقت همین است کامل یقین

نکوکار بودند و تقصیر بین

مشایخ همه شب دعا خوانده اند

سحرگاه سجّاده افشانده اند

کسی گوی دولت ز میدان ربود

که در بند آسایش خلق بود

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *