باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت به دست آهک تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر

دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی. باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی ؟ گفت : تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفته اند : نان خود خوردند و نشستن به که کمر شمشیر زرین بخدمت بستن.

به دست آهک تفته کردن خمیر

به از دست بر سینه پیش امیر

عمر گرانمایه در این صرف شد

تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

اى شکم خیره به نانى بساز

تا نکنى پشت به خدمت دو تا

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *