باب ششم در ناتوانى و پيرى

حکایت جوانى چست

جوانى چست ، لطیف ، خندان ، شیرین زبان در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هیچ نوع غم نیامدی و لب از خنده فراهم . روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیوفتاد . بعد از آن دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و هوس پژمرده . پرسیدمش چگونه ای و چه حالت است ؟

گفت : تا کودکان بیاوردم دگر کودکی نکردم .

چون پیر شدى ز کودکى دست بدار

بازى و ظرافت به جوانان بگذار

طرب نوجوان ز پیر مجوى

که دگر ناید آب رفته به جوى

زرع را چون رسید وقت درو

نخرامید چنانکه سبزه نو

دور جوانى بشد از دست من

آه و دریغ آن ز من دلفروز

قوت سر چشمه شیرى گذشت

راضیم اکنون چو پنیرى به یوز

پیرزنى موى شیرى سیه کرده بود

گفتم : اى مامک دیرینه روز

موى به تلبیس سیه کرده ، گیر

راست نخواهد شد این پشت کوژ

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *