رزم ایرانیان و تورانیان
کشته شدن زریر برادر گشتاسپ
دو هفته بر آمد برین کارزار
که هزمان همى تیرهتر گشت کار
بپیش اندر آمد نبرده زریر
سمندى بزرگ اندر آورده زیر
بلشکر گه دشمن اندر فتاد
چو اندر گیا آتش و تیز باد
همى کشت زیشان همى خوابنید
مر او را نه استاد هر کش بدید
چو ارجاسپ دانست کان پور شاه
سپه را همى کرد خواهد تباه
بدان لشکر خویش آواز داد
که چونین همى داد خواهید داد
دو هفته بر آمد برین بر درنگ
نبینم همى روى فرجام جنگ
بکردند گردان گشتاسپ شاه
بسى نامداران لشکر تباه
دو هفته بر آمد برین کارزار
که هزمان همى تیرهتر گشت کار
بپیش اندر آمد نبرده زریر
سمندى بزرگ اندر آورده زیر
بلشکر گه دشمن اندر فتاد
چو اندر گیا آتش و تیز باد
همى کشت زیشان همى خوابنید
مر او را نه استاد هر کش بدید
چو ارجاسپ دانست کان پور شاه
سپه را همى کرد خواهد تباه
بدان لشکر خویش آواز داد
که چونین همى داد خواهید داد
دو هفته بر آمد برین بر درنگ
نبینم همى روى فرجام جنگ
بکردند گردان گشتاسپ شاه
بسى نامداران لشکر تباه
کنون اندر آمد میانه زریر
چو گرگ دژ آگاه و شیر دلیر
بکشت او همه پاک مردان من
سر افراز گردان و ترکان من
یکى چاره باید سگالیدنا
و گرنه ره ترک مالیدنا
برین گر بماند زمانى چنین
نه ایتاش ماند نه خلّخ نه چین
کدامست مرد از شما نام خواه
که آید پدید از میان سپاه
یکى ترگ دارى خرامد به پیش
خنیده کند در جهان نام خویش
هر ان کز میان باره انگیزند
بگرداندش پشت و بگریزند
من او را دهم دختر خویش را
سپارم بدو لشکر خویش را
سپاهش ندادند پاسوخ باز
بترسیده بد لشکر سرفراز
چو شیر اندر افتاد و چون پیل مست
همى کشت زیشان همى کرد پست
همى کوفتشان هر سوى زیر پاى
سپهدار ایران فرخنده راى
چو ارجاسپ دید آن چنان خیره شد
که روز سپیدش شب تیره شد
دگر باره گفت اى بزرگان من
تگینان لشکر گزینان من
ببینید خویشان و پیوستگان
ببینید نالیدن خستگان
از ان زخم آن پهلو آتشى
که سامیش گرزست و تیر آرشى
که گفتى بسوزد همى لشکرم
کنون بر فروزد همى کشورم
کدامست مرد از شما چیره دست
که بیرون شود پیش این پیل مست
هرانکو بدان گرد کش یازدا
مر او را از ان باره بندازدا
چو بخشندهام بیش بسپارمش
کلاه از بر چرخ بگذارمش
همیدون نداد ایچ کس پاسخش
بشد خیره و زرد گشت آن رخش
سه بار این سخن را بریشان براند
چو پاسخ نیامدش خامش بماند
بیامد پس آن بیدرفش سترگ
پلید و بد و جادوى و پیر گرگ
بارجاسپ گفت اى بلند آفتاب
بزور و بتن همچو افراسیاب
بپیش تو آوردم این جان خویش
سپر کردم این جان شیرینت پیش
شوم پیش آن پیل آشفته مست
گر ایدونک یابم بران پیل دست
بخاک افگنم تنش اى شهریار
مگر بر دهد گردش روزگار