رزم ايرانيان و تورانيان

فرستادن خسرو توس را به توران

چو تاج خور روشن آمد پدید

سپیده ز خمّ کمان بر دمید

سپهبد بیامد بنزدیک شاه

ابا او بزرگان ایران سپاه‏

بدیشان چنین گفت شاه جهان

که هرگز پى کین نگردد نهان‏

ز تور و ز سلم اندر آمد سخن

ازان کین پیشین و رزم کهن‏

چنین ننگ بر شاه ایران نبود

زمین پر ز خون دلیران نبود

همه کوه پر خون گودرزیان

بزنّار خونین ببسته میان‏

چو تاج خور روشن آمد پدید

سپیده ز خمّ کمان بر دمید

سپهبد بیامد بنزدیک شاه

ابا او بزرگان ایران سپاه‏

بدیشان چنین گفت شاه جهان

که هرگز پى کین نگردد نهان‏

ز تور و ز سلم اندر آمد سخن

ازان کین پیشین و رزم کهن‏

چنین ننگ بر شاه ایران نبود

زمین پر ز خون دلیران نبود

همه کوه پر خون گودرزیان

بزنّار خونین ببسته میان‏

همان مرغ و ماهى بریشان بزار

بگرید بدریا و بر کوهسار

از ایران همه دشت تورانیان

سر و دست و پایست و پشت و میان‏

شما را همه شادمانیست راى

بکینه نجنبد همى دل ز جاى‏

دلیران همه دست کرده بکش

بپیش خداوند خورشید فش‏

همه همگنان خاک دادند بوس

چو رهّام و گرگین چو گودرز و طوس‏

چو خرّاد با زنگه شاوران

دگر بیژن و گیو و کنداوران‏

که اى شاه نیک اختر و شیر دل

ببرده ز شیران بشمشیر دل‏

همه یک بیک پیش تو بنده‏ایم

ز تشویر خسرو سر افگنده‏ایم‏

اگر جنگ فرمان دهد شهریار

همه سر فشانیم در کارزار

سپهدار پس گیو را پیش خواند

بتخت گرانمایگان بر نشاند

فراوانش بستود و بنواختش

بسى خلعت و نیکوى ساختش‏

بدو گفت کاندر جهان رنج من

تو بردى و بى‏بهرى از گنج من‏

نباید که بى‏رأى تو پیل و کوس

سوى جنگ راند سپهدار طوس‏

بتندى مکن سهمگین کار خرد

که روشن روان باد بهرام گرد

ز گفتار بدگوى و ز نام و ننگ

جهان کرد بر خویشتن تار و تنگ‏

درم داد و روزى دهان را بخواند

بسى با سپهبد سخنها براند

همان راى زد با تهمتن بران

چنین تا رخ روز شد در نهان‏

چو خورشید بر زد سنان از نشیب

شتاب آمد از رفتن با نهیب‏

سپهبد بیامد بنزدیک شاه

ابا گیو گودرز و چندى سپاه‏

بدو داد شاه اختر کاویان

بران سان که بودى برسم کیان‏

ز اختر یکى روز فرّخ بجست

که بیرون شدن را کى آید درست‏

همى رفت با کوس خسرو بدشت

بدان تا سپهبد بدو بر گذشت‏

یکى لشکرى همچو کوه سیاه

گذشتند بر پیش بیدار شاه‏

پس لشکر اندر سپهدار طوس

بیامد بر شه زمین داد بوس‏

برو آفرین کرد و برشد خروش

جهان آمد از بانگ اسپان بجوش‏

یکى ابر بست از بر گرد سم

بر آمد خروشیدن گاودم‏

ز بس جوشن و کاویانى درفش

شده روى گیتى سراسر بنفش‏

تو خورشید گفتى به آب اندر است

سپهر و ستاره بخواب اندر است‏

نهاد از بر پیل پیروزه مهد

همى رفت زین گونه تا رود شهد

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن