بهرام گور

بخشیدن بهرام گور، خواسته براهام، لنبک را

برفت و بیامد بایوان خویش

همه شب همى ساخت درمان خویش‏

پر اندیشه آن شب بایوان بخفت

بخندید و آن راز با کس نگفت‏

بشبگیر چون تاج بر سر نهاد

سپه را سراسر همه بار داد

بفرمود تا لنبک آبکش

بشد پیش او دست کرده بکش‏

ببردند ز ایوان براهام را

جهود بد اندیش و بد کام را

چو در بارگه رفت بنشاندند

یکى پاک دل مرد را خواندند

بدو گفت رو بارگیها ببر

نگر تا نباشى بجز دادگر

بخان براهام شو بر گذار

نگر تا چه بینى نهاده بیار

برفت و بیامد بایوان خویش

همه شب همى ساخت درمان خویش‏

پر اندیشه آن شب بایوان بخفت

بخندید و آن راز با کس نگفت‏

بشبگیر چون تاج بر سر نهاد

سپه را سراسر همه بار داد

بفرمود تا لنبک آبکش

بشد پیش او دست کرده بکش‏

ببردند ز ایوان براهام را

جهود بد اندیش و بد کام را

چو در بارگه رفت بنشاندند

یکى پاک دل مرد را خواندند

بدو گفت رو بارگیها ببر

نگر تا نباشى بجز دادگر

بخان براهام شو بر گذار

نگر تا چه بینى نهاده بیار

بشد پاک دل تا بخان جهود

همه خانه دیبا و دینار بود

ز پوشیدنى هم ز گستردنى

ز افگندنى و پراگندنى‏

یکى کاروان خانه بود و سراى

کزان خانه بیرون نبودیش جاى‏

ز در و ز یاقوت و هر گوهرى

ز هر بدره‏یى بر سرش افسرى‏

که داننده موبد مر آن را شمار

ندانست کردن ببس روزگار

فرستاد موبد بدانجا سوار

شتر خواست از دشت جهرم هزار

همه بار کردند و دیگر نماند

همى شاد دل کاروان را براند

چو بانگ دراى آمد از بارگاه

بشد مرد بینا بگفت آن بشاه‏

که گوهر فزون زین بگنج تو نیست

همان مانده خروار باشد دویست‏

بماند اندران شاه ایران شگفت

ز راز دل اندیشه‏ها بر گرفت‏

که چندین بورزید مرد جهود

چو روزى نبودش ز وَرزَش چه سود

ازان صد شتروار زرّ و درم

ز گستردنیها و از بیش و کم‏

جهاندار شاه آبکش را سپرد

بشد لنبک از راه گنجى ببرد

ازان پس براهام را خواند و گفت

که اى در کمى گشته با خاک جفت‏

چه گویى که پیغمبرت چند زیست

چه بایست چندى بزشتى گریست‏

سوار آمد و گفت با من سخن

از ان داستانهاى گشته کهن‏

که هر کس که دارد فزونى خورد

کسى کو ندارد همى پژمرد

کنون دست یازان ز خوردن بکش

ببین زین سپس خوردن آبکش‏

ز سرگین و زربفت و دستار و خشت

بسى گفت با سفله مرد کنشت‏

درم داد ناپاک دل را چهار

بدو گفت کاین را تو سرمایه دار

سزا نیست زین بیشتر مر ترا

درم مرد درویش را سر ترا

بارزانیان داد چیزى که بود

خروشان همى رفت مرد جهود

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن