فرایین
کشته شدن فرایین به دست شهران گراز
برانگیخت از جاى اسپ سیاه
همى داشت لشکر مر او را نگاه
کمان را ببازو همى درکشید
گهى در بر و گاه بر سر کشید
بشورشگرى تیر با زه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد شست
بزد تیر ناگاه بر پشت اوى
بیفتاد تازانه از مشت اوى
همه تیر تا پرّ در خون گذشت
سر آهن از ناف بیرون گذشت
ز باره در افتاد سر سرنگون
روان گشت زان زخم او جوى خون
بپیچید و بر زد یکى باد سرد
بزارى بران خاک دل پر ز درد
سپه تیغها برکشیدند پاک
بر آمد شب تیره از دشت خاک
برانگیخت از جاى اسپ سیاه
همى داشت لشکر مر او را نگاه
کمان را ببازو همى درکشید
گهى در بر و گاه بر سر کشید
بشورشگرى تیر با زه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد شست
بزد تیر ناگاه بر پشت اوى
بیفتاد تازانه از مشت اوى
همه تیر تا پرّ در خون گذشت
سر آهن از ناف بیرون گذشت
ز باره در افتاد سر سرنگون
روان گشت زان زخم او جوى خون
بپیچید و بر زد یکى باد سرد
بزارى بران خاک دل پر ز درد
سپه تیغها برکشیدند پاک
بر آمد شب تیره از دشت خاک
همه شب همى خنجر انداختند
یکى از دگر باز نشناختند
همى این ازان بستد و آن ازین
یکى یافت نفرین دگر آفرین
پراگنده گشت آن سپاه بزرگ
چو میشان بد دل که بینند گرگ
فراوان بماندند بىشهریار
نیامد کسى تاج را خواستار
بجستند فرزند شاهان بسى
ندیدند زان نامداران کسى