هرمزد

نشان دادن مهران ستاد از بهرام چوبینه به هرمزد شاه و خواستنش هرمزد

یکى بنده بد شاه را شادکام

خردمند و بینا و نستوه نام‏

بشاه جهان گفت انوشه بدى

ز تو دور بادا همیشه بدى‏

بپرسید باید ز مهران ستاد

که از روزگاران چه دارد بیاد

بکنجى نشست با زند و است

ز امید گیتى شده پیر و سست‏

بدین روزگاران بر او شدم

یکى روز و یک شب بر او بدم‏

همى گفتم او را من از ساوه شاه

ز پیلان جنگى و چندان سپاه‏

چنین داد پاسخ چو آمد سخن

ازان گفته روزگار کهن‏

یکى بنده بد شاه را شادکام

خردمند و بینا و نستوه نام‏

بشاه جهان گفت انوشه بدى

ز تو دور بادا همیشه بدى‏

بپرسید باید ز مهران ستاد

که از روزگاران چه دارد بیاد

بکنجى نشست با زند و است

ز امید گیتى شده پیر و سست‏

بدین روزگاران بر او شدم

یکى روز و یک شب بر او بدم‏

همى گفتم او را من از ساوه شاه

ز پیلان جنگى و چندان سپاه‏

چنین داد پاسخ چو آمد سخن

ازان گفته روزگار کهن‏

بپرسیدم از پیر مهران ستاد

که از روزگاران چه دارى بیاد

چنین داد پاسخ که شاه جهان

اگر پرسدم بازگویم نهان‏

شهنشاه فرمود تا در زمان

بشد نزد او نامدارى دمان‏

تن پیر ازان کاخ برداشتند

بمهد اندرون تیز بگذاشتند

چو آمد بر شاه مرد کهن

دلى پر ز دانش سرى پر سخن‏

بپرسید هرمز ز مهران ستاد

کزین ترک جنگى چه دارى بیاد

چنین داد پاسخ بدو مرد پیر

که اى شاه گوینده و یادگیر

بدانگه کجا مادرت را ز چین

فرستاد خاقان بایران زمین‏

بخواهندگى من بدم پیش رو

صد و شست مرد از دلیران گو

پدرت آن جهاندار دانا و راست

ز خاقان پرستار زاده نخواست‏

مرا گفت جز دخت خاتون مخواه

نزیبد پرستار در پیشگاه‏

برفتم بنزدیک خاقان چین

بشاهى برو خواندم آفرین‏

و را دخترى پنج بد چون بهار

سراسر پر از بوى و رنگ و نگار

مرا در شبستان فرستاد شاه

برفتم بران نامور پیشگاه‏

رخ دختران را بیاراستند

سر زلف بر گل بپیراستند

مگر مادرت بر سر افسر نداشت

همان یاره و طوق و گوهر نداشت‏

از ایشان جز او دخت خاتون نبود

بپیرایه و رنگ و افسون نبود

که خاتون چینى ز فغفور بود

بگوهر ز کردار بد دور بود

همى مادرش را جگر زان بخست

که فرزند جایى شود دور دست‏

دژم بود زان دختر پارسا

گسى کردن از خانه پادشا

من او را گزین کردم از دختران

نگه داشتم چشم زان دیگران‏

مرا گفت خاتون که دیگر گزین

که هر پنج خوبند و با آفرین‏

مرا پاسخ این بد که این بایدم

چو دیگر گزینم گزند آیدم‏

فرستاد و کنداوران را بخواند

بر تخت شاهى بزانو نشاند

بپرسش گرفت اختر دخترش

که تا چون بود گردش اخترش‏

ستاره شمر گفت جز نیکویى

نبینى و جز راستى نشنوى‏

ازین دخت و از شاه ایرانیان

یکى کودک آید چو شیر ژیان‏

ببالا بلند و ببازوى ستبر

بمردى چو شیر و ببخشش چو ابر

سیه چشم و پر خشم و نابردبار

پدر بگذرد او بود شهریار

فراوان ز گنج پدر بر خورد

بسى روزگاران ببد نشمرد

و زان پس یکى شاه خیزد سترگ

ز ترکان بیارد سپاهى بزرگ‏

بسازد که ایران و شهر یمن

سراسر بگیرد بران انجمن‏

ازو شاه ایران شود دردمند

بترسد ز پیروز بخت بلند

یکى کهترى باشدش دوردست

سوارى سرافراز مهتر پرست‏

ببالا دراز و باندام خشک

بگرد سرش جعد مویى چو مشک‏

سخن آورى جلد و بینى بزرگ

سیه‏چرده و تند گوى و سترگ‏

جهانجوى چوبینه دارد لقب

هم از پهلوانانش باشد نسب‏

چو این مرد چاکر باندک سپاه

ز جایى بیاید بدرگاه شاه‏

مرین ترک را ناگهان بشکند

همه لشکرش را بهم برزند

چو بشنید گفت ستاره شمر

ندیدم ز خاقان کسى شادتر

بنوشین روان داد پس دخترش

که از دختران او بدى افسرش‏

پذیرفتم او را من از بهر شاه

چو آن کرده بد بازگشتم براه‏

بیاورد چندى گهرها ز گنج

که ما یافتیم از کشیدنش رنج‏

همان تا لب رود جیحون براند

جهان بین خود را بکشتى نشاند

ز جیحون دلى پر ز غم بازگشت

ز فرزند با درد انباز گشت‏

کنون آنچ دیدم بگفتم همه

بپیش جهاندار شاه رمه‏

ازین کشور این مرد را بازجوى

بپوینده شاید که گویى بپوى‏

که پیروزى شاه بر دست اوست

بدشمن ممان این سخن گر بدوست‏

بگفت این و جانش بر آمد ز تن

برو زار و گریان شدند انجمن‏

شهنشاه زو در شگفتى بماند

بمژگان همى خون دل بر فشاند

بایرانیان گفت مهران ستاد

همى داشت این راستیها بیاد

چو با من یکایک بگفت و بمرد

پسندیده جانش بیزدان سپرد

سپاسم ز یزدان کزین مرد پیر

بر آمد چنین گفتن ناگزیر

نشان جست باید ز هر مهترى

اگر مهترى باشد ار کهترى‏

بجویید تا این بجاى آورید

همه رنجها را بپاى آورید

یکى مهترى نامبردار بود

که بر آخر اسب سالار بود

کجا راد فرخ بدى نام اوى

همه شادى شاه بد کام اوى‏

بیامد بر شاه گفت این نشان

که داد این ستوده بگردنکشان‏

ز بهرام بهرام پور گشسب

سوارى سرافراز و پیچنده اسب‏

ز اندیشه من بخواهد گذشت

ندیدم چنو مرزبانى بدشت‏

که دادى بدو بردع و اردبیل

یکى نامور گشت با کوس و خیل‏

فرستاد و بهرام را مژده داد

سخنهاى مهران برو کرد یاد

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *