زال

بازگشتن کنیزکان به نزد رودابه

رسیدند خوبان بدرگاه کاخ

بدست اندرون هر یک از گل دو شاخ‏

نگه کرد دربان برآراست جنگ

زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ‏

که بى‏گه ز درگاه بیرون شوید

شگفت آیدم تا شما چون شوید

بتان پاسخش را بیاراستند

بتنگى دل از جاى برخاستند

که امروز روزى دگر گونه نیست

براه گلان دیو واژونه نیست‏

بهار آمد از گلستان گل چنیم

ز روى زمین شاخ سنبل چنیم‏

رسیدند خوبان بدرگاه کاخ

بدست اندرون هر یک از گل دو شاخ‏

نگه کرد دربان برآراست جنگ

زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ‏

که بى‏گه ز درگاه بیرون شوید

شگفت آیدم تا شما چون شوید

بتان پاسخش را بیاراستند

بتنگى دل از جاى برخاستند

که امروز روزى دگر گونه نیست

براه گلان دیو واژونه نیست‏

بهار آمد از گلستان گل چنیم

ز روى زمین شاخ سنبل چنیم‏

نگهبان در گفت کامروز کار

نباید گرفتن بدان هم شمار

که زال سپهبد بکابل نبود

سراپرده شاه زابل نبود

نبینید کز کاخ کابل خداى

بزین اندر آرد بشبگیر پاى‏

اگرتان ببیند چنین گل بدست

کند بر زمین‏تان هم آنگاه پست‏

شدند اندر ایوان بتان طراز

نشستند و با ماه گفتند راز

نهادند دینار و گوهر بپیش

بپرسید رودابه از کم و بیش‏

که چون بودتان کار با پور سام

بدیدن بهست ار بآواز و نام‏

پرى چهره هر پنج بشتافتند

چو با ماه جاى سخن یافتند

که مردیست برسان سرو سهى

همش زیب و هم فرّ شاهنشهى‏

همش رنگ و بوى و همش قد و شاخ

سوارى میان لاغر و بر فراخ

دو چشمش چو دو نرگس قیرگون

لبانش چو بسّد رخانش چو خون‏

کف و ساعدش چون کف شیر نر

هیون ران و موبد دل و شاه‏فر

سراسر سپیدست مویش برنگ

از آهو همین است و این نیست ننگ‏

سر جعد آن پهلوان جهان

چو سیمین زره بر گل ارغوان

که گوئى همى خود چنان بایدى

و گر نیستى مهر نفزایدى‏

بدیدار تو داده‏ایمش نوید

ز ما بازگشتست دل پر امید

کنون چاره کار مهمان بساز

بفرماى تا بر چه گردیم باز

چنین گفت با بندگان سرو بن

که دیگر شدستى براى و سخن‏

همان زال کو مرغ پرورده بود

چنان پیر سر بود و پژمرده بود

بدیدار شد چون گل ارغوان

سهى قد و زیبا رخ و پهلوان‏

رخ من بپیشش بیاراستى

بگفتار و زان پس بها خواستى

همى گفت و لب را پر از خنده داشت

رخان هم چو گلنار آگنده داشت‏

پرستنده با بانوى ماه روى

چنین گفت کاکنون ره چاره جوى‏

که یزدان هر آنچت هوا بود داد

سرانجام این کار فرخنده باد

یکى خانه بودش چو خرّم بهار

ز چهر بزرگان برو بر نگار

بدیباى چینى بیاراستند

طبقهاى زرّین بپیراستند

عقیق و زبرجد برو ریختند

مى و مشک و عنبر بر آمیختند

همه زر و پیروزه بد جامشان

بروشن گلاب اندر آشامشان‏

بنفشه گل و نرگس و ارغوان

سمن شاخ و سنبل بدیگر کران‏

از آن خانه دخت خورشید روى

بر آمد همى تا بخورشید بوى‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن