حجم سبز

صدای دیدار

با سبد رفتم به میدان ، صبحگاهی بود .

میوه ها آواز می خواندند .

میوه ها در آفتاب آواز می خواندند .

در طبق ها ، زندگی روی کمال پوستها خواب سطوح جاودان می دید.

اضطراب باغ ها در سایه ء هر میوه روشن بود .

گاه مجهولی میان تابش به ها شنا می کرد .

هر اناریرنگ خود را تا زمین پارسایان گسترش می داد .

بینش هم شهریان ، افسوس ،

بر محیط رونق نارنج ها خط مماسی بود .

من به خانه باز گشتم ، مادرم پرسید :

میوه از میدان خریدی هیچ ؟

-میوه های بی نهایت را کجا می شد میان این سبد جا داد؟

-گفتم از میدان بخر یک من انار خوب .

-امتحان کردم اناری را

انبساطش از کنار این سبد سر رفت .

-به چه شد ، آخر خوراک ظهر …

ظهر از آیینه ها تصویر به تا دور دست زندگی می رفت .

.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن