کتاب شناسی

معرفی شاهنامه از زبان فریدون جنیدی ( قسمت سوم )

تاریخ گردیزى تصریح دارد که در همان سال سیسد و هشتاد و نه هجرى امیرک منصور در زندان کشته مى‏شود. علت چیست؟ علت آن است که محمود (وقتى که سبکتکین از جهان رفت) خواست که پادشاهى و امارت خراسان را بگیرد که پیش تر از او برادرش این کار را کرده بود و در حدود پنج، شش ماه در بین آنان کشمکش و جنگ بود تا اینکه محمود پیروز شد،

محمود مى‏دانست که یک امیر نوخواسته‏ى بیگانه است در خراسان، و خراسانیان هنوز فراموش نکرده اند که یک استاندار یا یک کنارنگ یا یک فرمانرواى ایرانى از خودشان دارند به نام‏امیرک منصور، بنابراین ترسید که مبادا وجود امیرک منصور به امارت او خلل وارد کند یا ضربه بزند و ناجوانمردانه او رادر زندان کشت. فردوسى با این سخن خود مى‏فرماید که:

 ستم باد بر جان او ماه و سال            کجا بر تن شاه شد بدسگال .

در این هیچ تردیدى نیست که محمود، امیرک را کشته است اما افزایندگان شاهنامه یعنى کسانیکه در دستگاه محمودى خواستند وانمود کنند که شاهنامه به تایید و تشویق محمود سروده شده پس از این بیت، ابیاتى را افزودند حدود چهل پنجاه بیت که در ستایش محمود هست بلافاصله پس از این بیت :

 ستم باد بر جان او ماه و سال            کجا بر تن شاه شد بدسگال

افزودند که:

 یکى پند آن شاه یاد آورم            ز کژى روان سوى داد آورم

این کژى که فردوسى از او یاد مى‏کند چه بوده است مگر؟

پیش از این ستایش کرده بود خداوند را

بنام خداوند جان و خرد، پیش از این خرد را ستایش کرده بود، پیش از این از آفرینش ایزدى و از جهان گسترده خداوند یاد کرده بود، آیا اینها همه کژ بود؟ خرد نمى‏پذیرد که خود فردوسى این سخنان را کژ به شمار آورد، اکنون اگر اینها کژ بود، راست چیست؟ راست؛

         ابوالقاسم آن شاه پیروز بخت            کزو زنده شد پادشاهى و تخت‏

این یعنى سخنهاى پیشین کژ بود سخن راست این است که ابوالقاسم پادشاه است، در حالى که ما مى‏دانیم غزنویان حتى سامانیان پیش از آنها هیچ کدام پادشاه نبودند، سامانیان :

         نه تن بودند زاد سامان مشهور هر یک به امارت خراسان مامور            اسماعیلى و احمدى و نصرى، دو نوح و دو عبدالملک و دومنصور

اینان همه امیر خراسان بودند، در تمام تاریخ‏ها هم از امیر اسماعیل و امیر منصور؛ نامبرده شده خود سبکتکین هم لقب‏امیر داشت، محمود هم با لقب امیر آمد منتهى، بعداً خلیفه به او یمین الدوله و امین المّله لقب داد، اما لقب پادشاهى‏او امیر بود. ما میدانیم تا پایان سلسله غزنویان هیچیک از این غزنویان پادشاه شمرده نمى‏شدند، مگر آخرین آنها که نام‏او بهرام شاه بود. بنابراین؛ اینکه در آغاز شاهنامه بیفزایند که محمود شاه است و محمود شاهنشاه ایران و توران و هند است و محمود چه و چه،

اینها همه افزوده‏هایى است که خود دستگاه محمود یاد کرده است، نباید باور کنیم خرد نمى‏پذیرد، که کسى را در زمان زندگى امیر برشمرده مى‏شده، با نام شاهنشاه یاد کنیم، آن هم از سوى که؟ از سوى فردوسى که شاهنشاهان ایران را مى‏شناخت بیائیم ما ایرانیان یک بار هم که شده به این حقایق بیاندیشیم و بدانیم که فردوسى براى یافتن آبرو در نزد نیاکان خود شاهنامه را سرود.

خوب پیداست؛ هنگامى که دستگاه غزنویان در این اندیشه افتادند که شاهنامه را که بزرگترین نماد فرهنگ و تاریخ ملت‏ایران بود به نام خود در آورند، مى‏بایستى که ابیاتى را به شاهنامه بیافزایند و یا برخى از این ابیات را دگرگون سازند ومجموعا این کار، شاهنامه را دگرگون کرد، همان ابیات آغاز شاهنامه که در ستایش محمود هست و در آغاز هر داستانى مجددا ستایش از محمود مى‏شود و ابیات دیگرى که به آن افزودند که نمونه دارد و ما به عنوان نمونه از یکى از این ابیاتى که قبلا خواندم یادآور مى‏شوم‏

         بپرسیدشان از نژاد کیان            و زان نامداران فرخ گوان‏

         که گیتى به آغاز چون داشتند            که ایدون به ماخار بگذاشتند

         چگونه سر امد به بداخترى            بر ایشان همه روز کُنداورى‏

مى‏بینیم که سپاه ساسانیان که در برابر سپاه عرب شکست خورد، بى گمان بد اختر بوده است، اما در همه نسخه‏هاى موجود امروز، در تمام شاهنامه‏ها این واژه دگرگون شده و نوشتند چگونه سر آمد به نیک اخترى، زیراکه چگونه ممکن است بیاندیشیم که یک سپاه با تجهیزات و نیرویى که در آن زمان ساسانیان داشتند و در این سپاه یک هزار و پانسد پیل جنگى کار زار مى‏کرد و اینان در برابر سپاه هشت هزار نفره اعراب که فاقد تجهیزات جنگى زمان خودشان هم بودند شکست خوردند،

چگونه مى‏توان سنجید که شکست چنین سپاهى در برابر چنان سپاهى، نیک اختر بوده‏باشد، پس باید به شاهنامه با یک دید دیگر نگاه کرد، و این دید ویرایش شاهنامه را بایسته مى‏نماید مثال دیگر براى شما مى‏آورم و آن از ابیات آغازین شاهنامه است:

         به نام خداوند جان و خرد            کزین برتر اندیشه بر نگذرد

         خداوند نام و خداوند جاى            خداوند روزى ده رهنماى‏

         خداوند کیهان و گردان سپهر            فروزنده ماه و ناهید و مهر

         ز نام و نشان و گمان برتر است            نگارنده برشده گوهر است‏

ملاحظه بفرمائید که در بیت چهارم صفت براى خداوند نیامده، یعنى برتر از صفت، برتر از نام است، برتر از جاى هست، برتر از نشان هست، برتر از گمان انسانى است، اما بیت دوم خلاف این را مى‏گوید، خداوند نام و خداوند جاى، این دو بیت در برابر هم قرار مى‏گیرند، یکى از اینها محققا از فردوسى است، دیگرى از افزایندگان است، تا بحال هیچ شاهنامه‏اى در دست نداریم که بیت دوم را حذف کرده باشد اگر خرد خود را داور کنیم، مى‏بینیم که بیت چهارم‏باید از فردوسى باشد.

         ز نام و نشان و گمان برتر است            نگارنده برشده گوهر است‏

بدین ترتیب کار افزایش به شاهنامه ازبیت دوم شاهنامه آغاز شده است.

بعضى از این افزایش‏ها هست که در آغاز داستانهاست، مثلا فرض بفرمائید در داستان پادشاهى هرمز ساسانى بیتى‏آمده است به این مضمون‏

         کنون گاه و دیهیم شاه اورمزد            بیارایم اکنون چو ماه اورمزد

این بیت اشکال دارد و افزوده به شاهنامه است، چرا که مى‏بینیم در این بیت از نظر دستورى دو بار قید زمان (اکنون) در یک جمله به کار رفته‏

         کنون گاه و دیهیم شاه اورمزد            بیارایم اکنون چو ماه اورمزد

تکرار دوبار قید زمان درجمله فارسى نادرست است، آن هم از سوى استاد سخن که فردوسى باشد هزار بار دور تر مى‏نماید در نوشته و درشعر هیچ یک از سرآیندگان ایرانى چنین نقصى ندیدم که قید زمان دوبار تکرار شده باشد، اما چنین مى‏نماید یکى از رونوشت برداران بزرگ شاهنامه متوجه این نقص شده است و بنابراین کنون اول را برداشته و نوشته،

         سر گاه و دیهیم شاه اورمزد            بیارایم اکنون چو ماه اورمزد.

یعنى از هفده نسخه‏اى که مورد استفاده یا پنجاه نسخه‏اى که بعدا مورد استفاده استاد خالقى مطلق قرار گرفته است،یکى از نسخ اینطور آمده است:

         سرگاه و دیهیم شاه اورمزد            بیارام اکنون چو ماه اورمزد

گاه یعنى تخت و تخت سر ندارد شما بنگرید همه جا به پایه تخت اشاره مى‏شود یعنى پایه تخت اگر استوار باشد وپایتخت اگر استوار باشد کشور برقرار خواهد بود، پس نمى‏توان انتظار داشت که فردوسى چنین گفته باشد که سرتخت شاه اورمزد را خواهم آراست.

من به پایان شاهنامه مى‏نگرم و مى‏بینم که پایان شاهنامه هم چند بیت افزوده دارد که یکى از این است که:

         بسى رنج بردم در این سال سى            عجم زنده کردم بدین پارسى‏

در زبان فارسى و در دیگر زبان‏هاى آریایى مثل انگلیسى، ایتالیائى، فرانسه‏اى و…در شمارش اول عدد مى‏آید بعد معدود مثلاً ده مرد، بیست اسب، پنج قلم، دو دفتر یعنى امروز شما هیچ کودک ایرانى را هم نمى‏شناسید که اگربخواهد که از پنج گردو نام ببرد، بگوید گردو پنج، چطور ممکن است که خداوند سخن فردوسى گفته باشد که سال سى، این درست نمى‏نماید. ما براى اینکه بدانیم که فردوسى در چه جایگاهى از سخن بوده است به دو بیت از انورى باید اشاره کنیم

.

برچسب ها
نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *