متن کامل شاهنامه فردوسی

کشته شدن تور بر دست منوچهر

چو از روز رخشنده نیمى برفت

دل هر دو جنگى ز کینه بتفت‏

بتدبیر یک با دگر ساختند

همه راى بیهوده انداختند

که چون شب شود ما شبیخون کنیم

همه دشت و هامون پر از خون کنیم‏

چو کار آگهان آگهى یافتند

دوان زى منوچهر بشتافتند

رسیدند پیش منوچهر شاه

بگفتند تا برنشاند سپاه‏

منوچهر بشنید و بگشاد گوش

سوى چاره شد مرد بسیار هوش‏

سپه را سراسر بقارن سپرد

کمین‏گاه بگزید سالار گرد

ببرد از سران نامور سى هزار

دلیران و گردان خنجرگزار

چو از روز رخشنده نیمى برفت

دل هر دو جنگى ز کینه بتفت‏

بتدبیر یک با دگر ساختند

همه راى بیهوده انداختند

که چون شب شود ما شبیخون کنیم

همه دشت و هامون پر از خون کنیم‏

چو کار آگهان آگهى یافتند

دوان زى منوچهر بشتافتند

رسیدند پیش منوچهر شاه

بگفتند تا برنشاند سپاه‏

منوچهر بشنید و بگشاد گوش

سوى چاره شد مرد بسیار هوش‏

سپه را سراسر بقارن سپرد

کمین‏گاه بگزید سالار گرد

ببرد از سران نامور سى هزار

دلیران و گردان خنجرگزار

کمین‏گاه را جاى شایسته دید

سواران جنگى و بایسته دید

چو شب تیره شد تور با صد هزار

بیامد کمربسته کارزار

شبیخون سگالیده و ساخته

بپیوسته تیر و کمان آخته‏

چو آمد سپه دید بر جاى خویش

درفش فروزنده بر پاى پیش‏

جز از جنگ و پیکار چاره ندید

خروش از میان سپه بر کشید

ز گرد سواران هوا بست میغ

چو برق درخشنده پولاد تیغ‏

هوا را تو گفتى همى بر فروخت

چو الماس روى زمین را بسوخت‏

بمغز اندرون بانگ پولاد خاست

بابر اندرون آتش و باد خاست‏

بر آورد شاه از کمین‏گاه سر

نبد تور را از دو رویه گذر

عنان را بپیچید و برگاشت روى

بر آمد ز لشکر یکى هاى‏هوى‏

دمان از پس ایدر منوچهر شاه

رسید اندر آن نامور کینه خواه‏

یکى نیزه انداخت بر پشت او

نگونسار شد خنجر از مشت او

ز زین بر گرفتش بکردار باد

بزد بر زمین داد مردى بداد

سرش را هم آنگه ز تن دور کرد

دد و دام را از تنش سور کرد

بیامد بلشکرگه خویش باز

بدیدار آن لشکر سرفراز

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن