رزم ايرانيان و تورانيان

خواسته بخش کردن رستم

چنین گفت رستم بایرانیان

که اکنون بباید گشادن میان‏

بپیش جهاندار پیروزگر

نه گوپال باید نه بند کمر

همه سر بخاک سیه بر نهید

کزین پس همه تاج بر سر نهید

کزین نامداران یکى نیست کم

که اکنون شدستى دل ما دژم‏

چنین گفت رستم بگودرز و گیو

بدان نامداران و گردان نیو

چو آگاهى آمد بشاه جهان

بمن باز گفت این سخن در نهان‏

که طوس سپهبد بکوه آمدست

ز پیران و هومان ستوه آمدست‏

از ایران برفتیم با راى و هوش

بر آمد ز پیکار مغزم بجوش‏

چنین گفت رستم بایرانیان

که اکنون بباید گشادن میان‏

بپیش جهاندار پیروزگر

نه گوپال باید نه بند کمر

همه سر بخاک سیه بر نهید

کزین پس همه تاج بر سر نهید

کزین نامداران یکى نیست کم

که اکنون شدستى دل ما دژم‏

چنین گفت رستم بگودرز و گیو

بدان نامداران و گردان نیو

چو آگاهى آمد بشاه جهان

بمن باز گفت این سخن در نهان‏

که طوس سپهبد بکوه آمدست

ز پیران و هومان ستوه آمدست‏

از ایران برفتیم با راى و هوش

بر آمد ز پیکار مغزم بجوش‏

ز بهرام گودرز و ز ریونیز

دلم تیرتر گشت بر سان شیز

از ایران همى تاختم تیز چنگ

زمانى بجایى نکردم درنگ‏

چو چشمم بر آمد بخاقان چین

بران نامداران و مردان کین‏

بویژه بکاموس و آن فرّ و برز

بران یال و آن شاخ و آن دست و گرز

که بودند هر یک چو کوهى بلند

بزیر اندرون ژنده پیلى نژند

بدل گفتم آمد زمانم بسر

که تا من ببستم بمردى کمر

ازین بیش مردان و زین بیش ساز

ندیدم بجایى بسال دراز

رسیدم بدیوان مازندران

شب تیره و گرزهاى گران‏

ز مردى نپیچید هرگز دلم

نگفتم که از آرزو بگسلم‏

جز آن دم که دیدم ز کاموس جنگ

دلم گشت یکباره زین کینه تنگ‏

کنون گر همه پیش یزدان پاک

بغلتیم با درد یک یک بخاک‏

سزاوار باشد که او داد زور

بلند اختر و بخش کیوان و هور

مبادا که این کار گیرد نشیب

مبادا که آید بما بر نهیب‏

نگه کن که کار آگهان ناگهان

برند آگهى نزد شاه جهان‏

بیاراید آن نامور بارگاه

بسر بر نهد خسروانى کلاه‏

ببخشد فراوان بدرویش چیز

که بر جان او آفرین باد نیز

کنون جامه رزم بیرون کنید

بآسایش آرایش افزون کنید

غم و کام دل بى‏گمان بگذرد

زمانه دم ما همى بشمرد

همان به که ما جام مى بشمریم

بدین چرخ نامهربان ننگریم‏

سپاس از جهاندار پیروزگر

کزویست مردى و بخت و هنر

کنون مى‏گساریم تا نیم شب

بیاد بزرگان گشاییم لب‏

سزد گر دل اندر سراى سپنج

نداریم چندین بدرد و برنج‏

بزرگان برو خواندند آفرین

که بى‏تو مبادا کلاه و نگین‏

کسى را که چون پیل تن کهترست

ز گردون گردان سرش برترست‏

پسندیده باد این نژاد و گهر

هم آن بوم کو چون تو آرد ببر

تو دانى که با ما چه کردى بمهر

که از جان تو شاد بادا سپهر

همه مرده بودیم و برگشته روز

بتو زنده گشتیم و گیتى فروز

بفرمود تا پیل با تخت عاج

بیارند با طوق زرین و تاج‏

مى خسروانى بیاورد و جام

نخستین ز شاه جهان برد نام‏

بزد کرّ ناى از بر ژنده پیل

همى رفت آوازشان بر دو میل‏

چو خرم شد از مى رخ پهلوان

برفتند شادان و روشن روان‏

چو پیراهن شب بدرید ماه

نهاد از بر چرخ پیروزگاه‏

طلایه پراگند بر گرد دشت

چو زنگى درنگى شب اندر گذشت‏

پدید آمد آن خنجر تابناک

بکردار یاقوت شد روى خاک‏

تبیره بر آمد ز پرده سراى

برفتند گردان لشکر ز جاى‏

چنین گفت رستم بگردنکشان

که جایى نیامد ز پیران نشان‏

بباید شدن سوى آن رزمگاه

بهر سو فرستاد باید سپاه‏

شد از پیش او بیژن شیر مرد

بجایى کجا بود دشت نبرد

جهان دید پر کشته و خواسته

بهر سو نشستى بیاراسته‏

پراگنده کشور پر از خسته دید

بخاک اندر افگنده پا بسته دید

ندیدند زنده کسى را بجاى

زمین بود و خرگاه و پرده سراى‏

بنزدیک رستم رسید آگهى

که شد روى کشور ز ترکان تهى‏

ز ناباکى و خواب ایرانیان

بر آشفت رستم چو شیر ژیان‏

زبان را بدشنام بگشاد و گفت

که کس را خرد نیست با مغز جفت‏

بدین گونه دشمن میان دو کوه

سپه چون گریزد ز ما همگروه‏

طلایه نگفتم که بیرون کنید

در و راغ چون دشت و هامون کنید

شما سر بآسایش و خوابگاه

سپردید و دشمن بسیچید راه‏

تن آسان غم و رنج بار آورد

چو رنج آورى گنج بار آورد

چو گویى که روزى تن آسان شوند

ز تیمار ایران هراسان شوند

ازین پس تو پیران و کلباد را

چو هومان و رویین و پولاد را

نگه کن بدین دشت با لشکرى

تو در کشورى رستم از کشورى‏

اگر تاو دارید جنگ آورید

مرا زین سپس کى بچنگ آورید

که پیروز برگشتم از کارزار

تبه شد نکو گشته فرجام کار

بر آشفت با طوس و شد چون پلنگ

که این جاى خوابست گر دشت جنگ‏

طلایه نگه کن که از خیل کیست

سر آهنگ آن دوده را نام چیست‏

چو مرد طلایه بیابى بچوب

هم اندر زمان دست و پایش بکوب‏

ازو چیز بستان و پایش ببند

نگه کن یکى پشت پیلى بلند

بدین سان فرستش بنزدیک شاه

مگر پخته گردد بدان بارگاه‏

ز یاقوت و ز گوهر و تخت عاج

ز دینار و ز افسر و گنج و تاج‏

نگر تا که دارد ز ایران سپاه

همه یک سره خواسته پیش خواه‏

ازین هدیه شاه باید نخست

پس آنگه مرا و ترا بهر جست‏

بدان دشت بسیار شاهان بدند

همه نامداران گیهان بدند

ز چین و ز سقلاب و ز هند و وهر

همه گنج داران گیرنده شهر

سپهبد بیامد همه گرد کرد

برفتند گردان بدشت نبرد

کمرهاى زرّین و بیجاده تاج

ز دیباى رومى و از تخت عاج‏

ز تیر و کمان و ز برگستوان

ز گوپال و ز خنجر هندوان‏

یکى کوه بد در میان دو کوه

نظاره شده گردش اندر گروه‏

کمان کش سوارى گشاده برى

بتن زورمندى و کنداورى‏

خدنگى بینداختى چار پر

ازین سو بدان سو نکردى گذر

چو رستم نگه کرد خیره بماند

جهان آفرین را فراوان بخواند

چنین گفت کین روز ناپایدار

گهى بزم سازد گهى کارزار

همى گردد این خواسته زان برین

بنفرین بود گه گهى بآفرین‏

زمانه نماند بآرام خویش

چنینست تا بود آیین و کیش‏

یکى گنج ازین سان همى پرورد

یکى دیگر آید کزو بر خورد

بران بود کاموس و خاقان چین

که آتش برآرد ز ایران زمین‏

بدین ژنده پیلان و این خواسته

بدین لشکر و گنج آراسته‏

به گنج و بانبوه بودند شاد

زمانى ز یزدان نکردند یاد

که چرخ سپهر و زمان آفرید

بسى آشکار و نهان آفرید

ز یزدان شناس و بیزدان سپاس

بدو بگرود مرد نیکى شناس‏

کزو بودمان زور و فرّ و هنر

ازو دردمندى و هم زو گهر

سپه بود و هم گنج آباد بود

سگالش همه کار بیداد بود

کنون از بزرگان هر کشورى

گزیده ز هر کشورى مهترى‏

بدین ژنده پیلان فرستم بشاه

همان تخت زرین و زرین کلاه‏

همان خواسته بر هیونان مست

فرستم سزاوار چیزى که هست‏

و ز ایدر شوم تازیان چون پلنگ

درنگى نه والا بود مرد سنگ‏

کسى کو گنهکار و خونى بود

بکشور بمانى زبونى بود

زمین را بخنجر بشویم ز کین

بدان را نمانم همى بر زمین‏

بدو گفت گودرز کاى نیک راى

تو تا جاى ماند بمانى بجاى‏

بکام دل شاد بادى و راد

بدین رزم دادى چو بایست داد

تهمتن فرستاده‏اى را بجست

که با شاه گستاخ باشد نخست‏

فریبرز کاوس را برگزید

که با شاه نزدیکى او را سزید

چنین گفت کاى نیک‏پى نامدار

هم از تخم شاهى و هم شهریار

هنرمند و با دانش و با نژاد

تو شادان و کاوس شاه از تو شاد

یکى رنج برگیر و ز ایدر برو

ببر نامه من بر شاه نو

ابا خویشتن بستگان را ببر

هیونان و این خواسته سربسر

همان افسر و یاره و گرز و تاج

همان ژنده پیلان و هم تخت عاج‏

فریبرز گفت اى هژبر ژیان

منم راه را تنگ بسته میان‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن