جنگ بزرگ کی خسرو با افراسیاب
پاسخ نامه خسرو از کاوس شاه
و ز آن پس بیامد خرامان دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر
نبشتند نامه که از کردگار
بدادیم و خشنود از روزگار
که فرزند ما گشت پیروز بخت
سزاى مهى و ز در تاج و تخت
بدى را که گیتى همى ننگ داشت
جهان را پر از غارت و جنگ داشت
ز دست تو آواره شد در جهان
نگویند نامش جز اندر نهان
همه ساله تا بود خونریز بود
ببد نامى و زشتى آویز بود
بزد گردن نوذر تاج دار
ز شاهان و ز راستان یادگار
و ز آن پس بیامد خرامان دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر
نبشتند نامه که از کردگار
بدادیم و خشنود از روزگار
که فرزند ما گشت پیروز بخت
سزاى مهى و ز در تاج و تخت
بدى را که گیتى همى ننگ داشت
جهان را پر از غارت و جنگ داشت
ز دست تو آواره شد در جهان
نگویند نامش جز اندر نهان
همه ساله تا بود خونریز بود
ببد نامى و زشتى آویز بود
بزد گردن نوذر تاج دار
ز شاهان و ز راستان یادگار
برادر کش و بد تن و شاه کش
بد اندیش و بد راه و آشفته هش
پى او ممان تا نهد بر زمین
بتوران و مکران و دریاى چین
جهان را مگر زو رهایى بود
سر بىبهایش بهایى بود
اگر داور دادگر یک خداى
همى بود خواهد ترا رهنماى
که گیتى بشویى ز رنج بدان
ز گفتار و کردار نابخردان
بداد جهان آفرین شاد باش
جهان را یکى تازه بنیاد باش
مگر باز بینم ترا شادمان
پر از درد گردد دل بد گمان
وزین پس جز از پیش یزدان پاک
نباشم کزویست امید و باک
بدان تا تو پیروز باشى و شاد
سرت سبز باد و دلت پر ز داد
جهان آفرین رهنماى تو باد
همیشه سر تخت جاى تو باد
نهادند بر نامه بر مهر شاه
بر ایوان شه گیو بگزید راه
بره بر نبودش بجایى درنگ
بنزدیک کىخسرو آمد بگنگ
برو آفرین کرد و نامه بداد
پیام نیا پیش او کرد یاد
ز گفتار او شاد شد شهریار
مى آورد و رامشگر و میگسار
همى خورد پیروز و شادان سه روز
چهارم چو بفروخت گیتى فروز
سپه را همه ترک و جوشن بداد
پیام نیا پیششان کرد یاد
مر آن را بگستهم نوذر سپرد
یکى لشکرى نامبردار و گرد
ز گنگ گزین راه چین بر گرفت
جهان را بشمشیر در برگرفت
نبد روز بیکار و تیره شبان
طلایه بروز و بشب پاسبان
بدین گونه تا شارستان پدر
همى رفت گریان و پر کینه سر
همى گرد باغ و سیاوش بگشت
بجایى که بنهاد خونریز تشت
همى گفت کز داور یک خداى
بخواهم که باشد مرا رهنماى
مگر همچنین خون افراسیاب
هم ایدر بریزم بکردار آب
و ز آن جایگه شد سوى تخت باز
همى گفت با داور پاک راز