دسته‌ها
انوشیروان

سپاه کشیدن نوشین روان براى جنگ خاقان چین

یکى لشکرى از مداین براند

که روى زمین جز بدریا نماند

زمین کوه تا کوه یک سر سپاه

درفش جهاندار بر قلبگاه‏

یکى لشکرى سوى گرگان کشید

که گشت آفتاب از جهان ناپدید

بیاسود چندى ز بهر شکار

همى گشت در کوه و در مرغزار

بسغد اندرون بود خاقان که شاه

بگرگان همى راى زد با سپاه‏

ز خویشان ارجاسب و افراسیاب

شده سغد یک سر چو دریاى آب‏

همى گفت خاقان سپاه مرا

زمین بر نتابد کلاه مرا

از ایدر سپه سوى ایران کشیم

و ز ایران بدشت دلیران کشیم‏

همه خاک ایران بچین آوریم

همان تازیان را بدین آوریم‏

دسته‌ها
انوشیروان

گفتار اندر آوردن برزوى، کلیله و دمنه را از هندوستان

نگه کن که شادان برزین چه گفت

بدانگه که بگشاد راز از نهفت‏

بدرگه شهنشاه نوشین روان

که نامش بماناد تا جاودان‏

ز هر دانشى موبدى خواستى

که درگه بدیشان بیاراستى‏

پزشک سخنگوى و کنداوران

بزرگان و کار آزموده سران‏

ابر هر درى نامور مهترى

کجا هر سرى را بدى افسرى‏

پزشک سراینده برزوى بود

بنیرو رسیده سخنگوى بود

دسته‌ها
بوزرجمهر

بزم هفتم شاه نوشین روان با بزرگمهر و موبدان

دگر هفته چون هور بفراخت تاج

بیامد نشست از بر تخت عاج‏

ابا نامور موبدان و ردان

جهاندار و بیدار دل بخردان‏

همى خواست ز ایشان جهاندار شاه

همان نیز فرخ دبیر سپاه‏

هم از فیلسوفان و ز مهتران

ز هر کشورى کار دیده سران‏

همان ساوه و یزدگرد دبیر

بپیش اندرون بهمن تیز ویر

دسته‌ها
هرمزد

آمدن بهرام چوبینه به نزدیک هرمزد شاه

جهانجوى پویان ز بردع برفت

ز گردنکشان لشکرى برد تفت‏

چو بهرام تنگ اندر آمد ز راه

بفرمود تا بار دادند شاه‏

جهان دیده روى شهنشاه دید

بران نامدار آفرین گسترید

نگه کرد شاه اندر و یک زمان

نبودش بدو جز بنیکى گمان‏

نشانهاى مهران ستاد اندروى

بدید و بخندید و شد تازه روى‏

ازان پس بپرسید و بنواختش

یکى نامور جایگه ساختش‏

شب تیره چون چادر مشک بوى

بیفگند و خورشید بنمود روى‏

دسته‌ها
بهرام چوبینه

خواستن بهرام چوبینه، گشادنامه زینهارى پرموده از هرمزد

نبشتند پس نامه سودمند

بنزدیک پیروز شاه بلند

که خاقان چین زینهارى شدست

ز جنگ درازم حصارى شدست‏

یکى مهر و منشور باید همى

بدین مژده بر سور باید همى‏

که خاقان ز ما زینهارى شود

از ان برترى سوى خوارى شود

چو نامه بیامد بنزدیک شاه

بابر اندر آورد فرخ کلاه‏

فرستاده و ایرانیان را بخواند

بر نامور تخت شاهى نشاند

بفرمود تا نامه بر خواندند

بخوننده بر گوهر افشاندند

دسته‌ها
بهرام چوبینه

شکست دادن رومیان

چو خورشید برزد سر از تیره کوه

خروشى بر آمد ز هر دو گروه‏

که گفتى زمین گشت گردان سپهر

گر از تیغها تیره شد روى مهر

بیاراسته میمن و میسره

زمین کوه گشت آهنین یک سره‏

از آواز اسپان و بانگ سپاه

بیابان همى جست بر کوه راه‏

چو بهرام جنگى بدان بنگرید

یکى خنجر آبگون برکشید

نیامد بدلش اندرون ترس و بیم

دل شیر در بیشه شد بدو نیم‏

دسته‌ها
خسرو پرویز

باز گفتن پارساى ترسا، بودنى را به خسرو پرویز

ببود اندر ان شهر خسرو سه روز

چهارم چو بفروخت گیتى فروز

بابر اندر آورد برنده تیغ

جهانجوى شد سوى راه وریغ‏

که اوریغ بد نام آن شارستان

بدو در چلیپا و بیمارستان‏

ببى راه پیدا یکى دیر بود

جهانجوى آواز راهب شنود

بنزدیک دیر آمد آواز داد

که کردار تو جز پرستش مباد

گر از دیر دیرینه آیى فرود

ز نیکى دهش باد بر تو درود

دسته‌ها
خسرو پرویز

نامه خسرو پرویز به قیصر به پیروزى و پاسخ نامه قیصر

ازین سوى خسرو بران رزمگاه

بیامد که بهرام بد با سپاه‏

همه رزمگاهش بتاراج داد

سپه را همه بدره و تاج داد

یکى باره تیز رو بر نشست

میان را ز بهر پرستش ببست‏

بپیش اندر آمد یکى خارستان

پیاده ببود اندران کارستان‏

بغلتید در پیش یزدان بخاک

همى گفت کاى داور داد و پاک‏

پى دشمن از بوم برداشتى

همه کار ز اندیشه بگذاشتى‏

پرستنده و ناسزا بنده‏ام

بفرمان و رایت سر افگنده‏ام‏

دسته‌ها
خسرو پرویز

نامه نوشتن گردیه به خسرو و خواستن خسرو پرویز او را

دوات و قلم خواست ناباک زن

ز هر گونه انداخت با راى زن‏

یکى نامه بنوشت نزدیک شاه

ز بدخواه و ز مردم نیک خواه‏

سر نامه کرد آفرین از نخست

برانکس که او کینه از دل بشست‏

دگر گفت کارى که فرمود شاه

بر آمد بکام دل نیک خواه‏

پراگنده گشت آن سپاه سترگ

ببخت جهاندار شاه بزرگ‏

ازین پس کنون تا چه فرمان دهى

چه آویزى از گوشوار رهى‏

دسته‌ها
خسرو پرویز

پاسخ فرستادن خسرو پرویز قباد را

بیارم کنون پاسخ این همه

بدان تا بگویید پیش رمه‏

پس از مرگ من یادگارى بود

سخن گفتن راست یارى بود

چو پیدا کنم بر تو انبوه رنج

بدانى که از رنج ما خاست گنج‏

نخستین که گفتى ز هرمز سخن

به بیهوده از آرزوى کهن‏

ز گفتار بدگوى ما را پدر

بر آشفت و شد کار زیر و زبر

از اندیشه او چو آگه شدیم

از ایران شب تیره بى‏ره شدیم‏