زال

نامه نوشتن زال نزدیک سام نمودن چگونگى کار

سپهبد نویسنده را پیش خواند

دل آگنده بودش همه بر فشاند

یکى نامه فرمود نزدیک سام

سراسر نوید و درود و خرام‏

ز خطّ نخست آفرین گسترید

بدان دادگر کو جهان آفرید

ازویست شادى ازویست زور

خداوند کیوان و ناهید و هور

خداوند هست و خداوند نیست

همه بندگانیم و ایزد یکیست

ازو باد بر سام نیرم درود

خداوند کوپال و شمشیر و خود

سپهبد نویسنده را پیش خواند

دل آگنده بودش همه بر فشاند

یکى نامه فرمود نزدیک سام

سراسر نوید و درود و خرام‏

ز خطّ نخست آفرین گسترید

بدان دادگر کو جهان آفرید

ازویست شادى ازویست زور

خداوند کیوان و ناهید و هور

خداوند هست و خداوند نیست

همه بندگانیم و ایزد یکیست

ازو باد بر سام نیرم درود

خداوند کوپال و شمشیر و خود

چماننده دیزه هنگام گرد

چراننده کرگس اندر نبرد

فزاینده باد آوردگاه

فشاننده خون ز ابر سیاه

گراینده تاج و زرّین کمر

نشاننده زال بر تخت زر

بمردى هنر در هنر ساخته

خرد از هنرها بر افراخته

من او را بسان یکى بنده‏ام

بمهرش روان و دل آگنده‏ام‏

ز مادر بزادم بران سان که دید

ز گردون بمن بر ستمها رسید

پدر بود در ناز و خزّ و پرند

مرا برده سیمرغ بر کوه هند

نیازم بُد آن کو شکار آورد

ابا بچه‏ام در شمار آورد

همى پوست از باد بر من بسوخت

زمان تا زمان خاک چشمم بدوخت

همى خواندندى مرا پور سام

باو رنگ بر سام و من در کنام

چو یزدان چنین راند اندر بوش

بران بود چرخ روان را روش

کس از داد یزدان نیابد گریغ

و گر چه بپرّد بر آید بمیغ

سنان گر بدندان بخاید دلیر

بدرّد ز آواز او چرم شیر

گرفتار فرمان یزدان بود

و گر چند دندانش سندان بود

یکى کار پیش آمدم دل شکن

که نتوان ستودنش بر انجمن‏

پدر گر دلیرست و نر اژدهاست

اگر بشنود راز بنده رواست

من از دخت مهراب گریان شدم

چو بر آتش تیز بریان شدم‏

ستاره شب تیره یار منست

من آنم که دریا کنار منست‏

برنجى رسیدستم از خویشتن

که بر من بگرید همه انجمن

اگر چه دلم دید چندین ستم

نیارم زدن جز بفرمانت دم

چه فرماید اکنون جهان پهلوان

گشایم ازین رنج و سختى روان‏

ز پیمان نگردد سپهبد پدر

بدین کار دستور باشد مگر

که من دخت مهراب را جفت خویش

کنم راستى را بآیین و کیش‏

به پیمان چنین رفت پیش گروه

چو باز آوریدم ز البرز کوه‏

که هیچ آرزو بر دلت نگسلم

کنون اندرین است بسته دلم‏

سوارى بکردار آذرگشسپ

ز کابل سوى سام شد بر دو اسپ‏

بفرمود و گفت ار بماند یکى

نباید ترا دم زدن اندکى

بدیگر تو پاى اندر آور برو

برین سان همى تاز تا پیش گو

فرستاده در پیش او باد گشت

بزیر اندرش چرمه پولاد گشت

چو نزدیکى گرگساران رسید

یکایک ز دورش سپهبد بدید

همى گشت گرد یکى کوهسار

چماننده یوز و رمنده شکار

چنین گفت با غمگساران خویش

بدان کار دیده سواران خویش

که آمد سوارى دمان کابلى

چمان چرمه زیر او زابلى

فرستاده زال باشد درست

از و آگهى جست باید نخست

ز دستان و ایران و از شهریار

همى کرد باید سخن خواستار

هم اندر زمان پیش او شد سوار

بدست اندرون نامه نامدار

فرود آمد و خاک را بوس داد

بسى از جهان آفرین کرد یاد

بپرسید و بستد از و نامه سام

فرستاده گفت آنچه بود از پیام

سپهدار بگشاد از نامه بند

فرود آمد از تیغ کوه بلند

سخنهاى دستان سراسر بخواند

بپژمرد و بر جاى خیره بماند

پسندش نیامد چنان آرزوى

دگر گونه بایستش او را بخوى‏

چنین داد پاسخ که آمد پدید

سخن هر چه از گوهر بد سزید

چو مرغ ژیان باشد آموزگار

چنین کام دل جوید از روزگار

ز نخچیر کامد سوى خانه باز

بدلش اندر اندیشه آمد دراز

همى گفت اگر گویم این نیست راى

مکن داورى سوى دانش گراى

سوى شهریاران سر انجمن

شوم خام گفتار و پیمان شکن

و گر گویم آرى و کامت رواست

بپرداز دل را بدانچت هواست

ازین مرغ پرورده وان دیوزاد

چه گوئى چگونه بر آید نژاد

سرش گشت از اندیشه دل گران

بخفت و نیاسوده گشت اندران‏

سخن هر چه بر بنده دشوارتر

دلش خسته تر زان و تن زارتر

گشاده‏تر آن باشد اندر جهان

چو فرمان دهد کردگار جهان‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن