چو بشنید رستم ز بهمن سخن
پر اندیشه شد نامدار کهن
چنین گفت کآرى شنیدم پیام
دلم شد بدیدار تو شادکام
ز من پاسخ این بر باسفندیار
که اى شیر دل مهتر نامدار
هر انکس که دارد روانش خرد
سر مایه کارها بنگرد
چو مردى و پیروزى و خواسته
ورا باشد و گنج آراسته
بزرگى و گردى و نام بلند
بنزد گرانمایگان ارجمند
بگیتى بران سان که اکنون تویى
نباید که دارى سر بدخویى
بباشیم بر داد و یزدان پرست
نگیریم دست بدى را بدست
سخن هرچ برگفتنش روى نیست
درختى بود کش بر و بوى نیست
و گر جان تو بسپرد راه آز
شود کار بىسود بر تو دراز