کنون خورد باید مى خوشگوار
که مى بوى مشک آید از جویبار
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش
خنک آنک دل شاد دارد بنوش
درم دارد و نقل و جام نبید
سر گوسفندى تواند برید
مرا نیست فرّخ مر آن را که هست
ببخشاى بر مردم تنگ دست
همه بوستان زیر برگ گلست
همه کوه پر لاله و سنبلست
بپالیز بلبل بنالد همى
گل از ناله او ببالد همى
چو از ابر بینم همى باد و نم
ندانم که نرگس چرا شد دژم
شب تیره بلبل نخسپد همى
گل از باد و باران بجنبد همى