منیژه بیامد بدان چاه سر
دوان و خورشها گرفته ببر
نوشته بدستار چیزى که برد
چنان هم که بستد ببیژن سپرد
نگه کرد بیژن بخیره بماند
ازان چاه خورشید رخ را بخواند
که اى مهربان از کجا یافتى
خورشها کزین گونه بشتافتى
بسا رنج و سختى کت آمد بروى
ز بهر منى در جهان پوى پوى
منیژه بدو گفت کز کاروان
یکى مایه ور مرد بازارگان
از ایران بتوران ز بهر درم
کشیده ز هر گونه بسیار غم
یکى مرد پاکیزه باهوش و فر
ز هر گونه با او فراوان گهر