انوشیروان

بخشیدن کسرى، پادشاهى را به چهار بهر و چاره کردن خراج را

شهنشاه دانندگان را بخواند

سخنهاى گیتى سراسر براند

جهان را ببخشید بر چار بهر

وزو نامزد کرد آباد شهر

نخستین خراسان ازو یاد کرد

دل نامداران بدو شاد کرد

دگر بهره زان بد قم و اصفهان

نهاد بزرگان و جاى مهان‏

وزین بهره بود آذرابادگان

که بخشش نهادند آزادگان‏

و ز ارمینیه تا در اردبیل

بپیمود بینا دل و بوم گیل‏

سوم پارس و اهواز و مرز خزر

ز خاور ورا بود تا باختر

شهنشاه دانندگان را بخواند

سخنهاى گیتى سراسر براند

جهان را ببخشید بر چار بهر

وزو نامزد کرد آباد شهر

نخستین خراسان ازو یاد کرد

دل نامداران بدو شاد کرد

دگر بهره زان بد قم و اصفهان

نهاد بزرگان و جاى مهان‏

وزین بهره بود آذرابادگان

که بخشش نهادند آزادگان‏

و ز ارمینیه تا در اردبیل

بپیمود بینا دل و بوم گیل‏

سوم پارس و اهواز و مرز خزر

ز خاور ورا بود تا باختر

چهارم عراق آمد و بوم روم

چنین پادشاهى و آباد بوم‏

وزین مرزها هرک درویش بود

نیازش برنج تن خویش بود

ببخشید آگنده گنجى برین

جهانى برو خواندند آفرین‏

ز شاهان هر آن کس که بد پیش از وى

اگر کم بدش گاه اگر بیش از وى‏

بجستند بهره ز کشت و درود

نرستست کس پیش ازین نابسود

سه یک بود یا چار یک بهر شاه

قباد آمد و ده یک آورد راه‏

ز ده یک بر آن بد که کمتر کند

بکوشد که کهتر چو مهتر کند

زمانه ندادش بران بر درنگ

بدریا بس ایمن مشو بر نهنگ‏

بکسرى رسید آن سزاوار تاج

ببخشید بر جاى ده یک خراج‏

شدند انجمن بخردان و ردان

بزرگان و بیدار دل موبدان‏

همه پادشاهان شدند انجمن

زمین را ببخشید و برزد رسن‏

گزیتى نهادند بر یک درم

گر ایدونک دهقان نباشد دژم‏

کسى را کجا تخم گر چارپاى

بهنگام ورزش نبودى بجاى‏

ز گنج شهنشاه برداشتى

و گرنه زمین خوار بگذاشتى‏

بنا کشته اندر نبودى سخن

پراگنده شد رسمهاى کهن‏

گزیت رز بارور شش درم

بخرماستان بر همین بد رقم‏

ز زیتون و جوز و ز هر میوه دار

که در مهرگان شاخ بودى ببار

ز ده بن درمّى رسیدى بگنج

نبودى جزین تا سر سال رنج‏

وزین خوردنیهاى خرداد ماه

نکردى بکار اندرون کس نگاه‏

کسى کش درم بود و دهقان نبود

ندیدى غم رنج و کشت و درود

بر اندازه از ده درم تا چهار

بسالى ازو بستدى کاردار

کسى بر کدیور نکردى ستم

بسالى بسه بهره بود این درم‏

گزارنده بودى بدیوان شاه

ازین باژ بهرى بهر چار ماه‏

دبیر و پرستنده شهریار

نبودى بدیوان کسى زین شمار

گزیت و خراج آنچ بدنام برد

بسه روزنامه بموبد سپرد

یکى آنک بر دست گنجور بود

نگهبان آن نامه دستور بود

دگر تا فرستد بهر کشورى

بهر نامدارى و هر مهترى‏

سه دیگر که نزدیک موبد برند

گزیت و سر باژها بشمرند

بفرمان او بود کارى که بود

ز باژ و خراج و ز کشت و درود

پراگنده کارآگهان در جهان

که تا نیک و بد زو نماند نهان‏

همه روى گیتى پر از داد کرد

بهر جاى ویرانى آباد کرد

بخفتند بر دشت خرد و بزرگ

بآبشخور آمد همى میش و گرگ‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *