چو نوروز فرخ فراز آمدش
بدان جام روشن نیاز آمدش
بیامد پر امّید دل پهلوان
ز بهر پسر گوژ گشته نوان
چو خسرو رخ گیو پژمرده دید
دلش را بدرد اندر آزرده دید
بیامد بپوشید رومى قباى
بدان تا بود پیش یزدان بپاى
خروشید پیش جهان آفرین
بخورشید بر چند برد آفرین
ز فریاد رس زور و فریاد خواست
از آهرمن بد کنش داد خواست
خرامان ازان جا بیامد بگاه
بسر بر نهاد آن خجسته کلاه
یکى جام بر کف نهاده نبید
بدو اندرون هفت کشور پدید