یکى اژدها بود بر خشک و آب بدریا بدى گاه…
بیشتر بخوانید »بهرام گور
چو بشنید زو این سخن یزدگرد روان و خرد را…
بیشتر بخوانید »ز پیش سواران چو ره برگرفت سوى خان بىبر براهام…
بیشتر بخوانید »برین گونه یک چند گیتى بخورد برزم و ببزم و…
بیشتر بخوانید »همان شاه شنگل دلى پر ز درد همى داشت از…
بیشتر بخوانید »جز از گوى و میدان نبودیش کار گهى زخم چوگان…
بیشتر بخوانید »برفت و بیامد بایوان خویش همه شب همى ساخت درمان…
بیشتر بخوانید »بیاسود در مرو بهرام گور چو آسوده شد شاه و…
بیشتر بخوانید »چو زین آگهى شد بفغفور چین که با فرّ مردى…
بیشتر بخوانید »دگر هفته با لشکرى سرفراز بنخچیرگه رفت با یوز و…
بیشتر بخوانید »